🔴 ایدیولوژی، استیضاح و سقوط آزاد!

🔴 ایدیولوژی، استیضاح و سقوط آزاد! ✍ محمدزمان زمانی


لطیفه بامزه ای هست که ذکرش خالی از لطف نیست: به یک نفر بی خبر از همه جا و بی هیچ مقدمه ای خبر میدهند که فلانی پسر بهمانی خودکشی کرده است. طرف فورا به سمت پنجره می دود و خود را از طبقه چندم آپارتمان پرتاب میکند. به تدریج که در راه سقوط به پایین است ابتدا یادش می آید که او اصلا پسری ندارد، کمی بعدتر متوجه میشود که اصلا زنی ندارد که فرزندی داشته باشد، و درست موقعی که مغزش دیگر به کف زمین میخورد و متلاشی میشود میفهمد اصلا نام او همانی نبوده که با آن وي را صدا زده اند! به نظر ما این لطیفه به خوبی برای توضیح چیزی میتواند استفاده شود که لویی آلتوسر متفکر مارکسیست فرانسوی از فرایند "استیضاح و احضار" (interpellation) توسط ایدیولوژی مراد کرده است. آلتوسر در مقاله بسیار معروف "ایدیولوژی و دستگاههای ایدیولوژیک دولت" (1970) رابطه میان ایدیولوژی و چگونگی برساخته شدن سوژه را توضیح میدهد. ایدیولوژی تنها از طریق مقوله سوژه و کارکرد آن است که عمل میکند. بدین ترتیب افراد عینی را بدل به شخص یا سوژه میکند. آنگونه که آلتوسر میگوید، تجربه نشان میدهد که مکالمات و ارتباطات عمل فراخوانی به صورتی اند که فراخوانی و عمل احضار و استیضاح همواره به فرد مورد خطاب اصابت میکند. فرد مخاطب همواره درمی یابد یا باز می شناسد که او را فرا میخوانند. روند احضار و استیضاح در ساده ترین حالت با این تجربه مشخص میشود: ناگهان مخاطب قرار گرفته ایم که "هی، تو"، و ما بلافاصله سر در پی صدا برگردانده ایم و عمل بازشناسی بجا آورده شده است. بعبارت دیگر من و شما همیشه از پیش شخص/ سوژه هستیم. به بیان لکانی - که آلتوسر از آن متاثر بود- پیشاپیش در درون نظم نمادینی به دنیا آمده ایم که بی وقفه در آن بعنوان سوژه به آیین های بازشناسی ایدیولوژیک عمل میکنیم. نکته جالبی که آلتوسر در مقاله خود بیان میکند و با فرد نگون بخت لطیفه ما جور درمی آید این است که در این فرایند مورد خطاب قرار گرفتن حتی اگر با نامی اشتباه مخاطب فرار گیریم نیز همین اتفاق رخ میدهد. ما پیشاپیش میدانیم که نظم نمادین/ ایدیولوژی ما را فرامیخواند، احضار و استیضاح میکند. این امر چنان بدیهی انگاشته شده که ایجاد سوال نمیکند، و این را آلتوسر "اثر ایدیولوژیک اولیه" مینامد، وضوح و بداهت اولیه. بین این فراخوانده شدن و وجود ایدیولوژی تقدم و تاخری در کار نیست، هر دو چیزی واحدند. اگر بخواهیم زبانی کوچه بازاری به کار ببریم باید چنین بگوییم: ناگهان خطابی/صدایی یقه ما را می چسبد و مخاطبمان قرار میدهد. آلتوسر تجربه های پیامبران را در این زمینه ذکر میکند، مثلا خطاب قرار گرفتن موسی از طرف یهوه و دیگر چیزهایی مانند این. از همین روست که آلتوسر میگوید آنچه بظاهر خارج از ایدیولوژی است (کوچه) در واقع درون ایدیولوژی میگذرد. معمولا افراد دیگران را درون ایدیولوژی میدانند نه خودشان را؛ و مساله این است که میتوان از ایدیولوژی خارج شد. آلتوسر در مقاله یاد شده از امکان این امر حرف میزند. بدین ترتیب خروج از ایدیولوژی و شناخت ساز و کارهای بازشناسی ایدیولوژیک مساله مرگ و زندگی است، پیش از آنکه مغزمان ته آسفالت را لمس کند و کار از کار بگذرد...

@Kajhnegaristan