سیاست، جامعه و زبان در تاریخ فلسفۀ سیاسی غرب

سیاست، جامعه و زبان در تاریخ فلسفۀ سیاسی غرب
✍ احمدرضا آزمون


آغاز فلسفۀ سیاسی کلاسیک: ملاحظاتی دربارۀ افلاطون و ارسطو

توضیح آغازگاه‌‌های فلسفۀ سیاسی، به یک معنا، بدون توضیح خود فلسفه اساساً ممکن نیست. چنانکه بر همین قیاس، توضیح حضور فلسفه در شهر، بدون توضیح «ضرورت» فلسفۀ سیاسی، اساساً توضیحی ناقص است. تاریخ فلسفۀ سیاسی در اساس، تاریخ حضور فلسفه در شهر است. میل فلسفه، چه بسا در پیش از سقراط، همواره میلی آغشته به شهرگریزی و گاه، حتی شهرستیزی بوده است. در این میان اما سقراط، و البته افلاطون، در مقام فیلسوف، به نظر نخستین کسانی بودند که توانستند فیلسوف را «در شهر» مستقر کنند. از استلزامات «حضور فیلسوف در شهر»، پیش و بیش از هر چیز، نه زندگی در شهر، بلکه تفکر دربارۀ «چیستی شهر» و «چگونگی شهر» بوده است. فیلسوف، به نظر از زمانی خاص، و در مکانی خاص، توانسته است ضرورت فلسفیدن دربارۀ شهر اعم از مقومات و دشمنان آن را احساس کند. این ضرورت اما چگونه قابل توضیح است؟ در معاصرت فیلسوف، شهر در مقام سازه‌ای یکسره آغشته به اسطوره، شعر و مذهب، خود را چگونه می‌فهمیده است؟ علم موجود دربارۀ چیستی شهر و چگونگی بودن در آن، مگر درگیر چه پاسخ‌هایی بوده است که فیلسوف کوشیده است آن پاسخ را بی‌رحمانه نقد کرده و بدان پاسخی مجدد بدهد؟ توضیح این دقیقه، مشخصاً توضیح خاستگاه فلسفۀ سیاسی است. فلسفۀ سیاسی به مثابۀ علم مدنی، اساساً در پیوند با دو مفهوم دیگر قابل توضیح است: فیلوسوفوس و پولیس (یا فیلسوف و شهر). فیلوسوفوس است که برآن است نظامی از اصطلاحات را برسازد که مبتنی بر آن، می‌توان به «به‌زیستی» در شهر اندیشید. افلاطون و ارسطو، نخستین فلاسفه‌ای بوده‌اند که در این افق، یعنی در شهر و دربارۀ شهر «تألیف» کرده‌اند. آغاز فلسفۀ سیاسی کلاسیک، در حقیقت روایت آغاز «تألیف» دربارۀ کلی است که تنها در پرتو آن است که می‌توان انسان و تبعاً «فیلسوف» بود: پولیس. عدالت، آزادی، دولت، شهروند و هرچیز دیگری دربارۀ شهر، ابتدائاً منوط است به تعریفی از خود شهر و البته انسان. این دوره روایتی است از پروبلماتیک‌های فیسلوف، برای توضیح چیستی و چگونگی این موضوع: «نسبت شهر و انسان».


@Kajhnegaristan