✍ حسام محمدی …جغرافیای غم‌انگیزی دارد این خاورمیانه

✍ حسام محمدی


جغرافیای غم‌انگیزی دارد این خاورمیانه.. ماتمکده‌ای که انسان‌هایش در قعر نگون‌بختی، طعمۀ سیاست‌های جنگ می‌شوند و جنایت اولین تصویریست که نگاهِ کودکانش را می‌رُباید... گویی در این سرزمینِ اندوهگین، مرزهایش را به خطِ خون نگاشته‌اند و خشونتی که قرن‌هاست ریشه در این خاک دوانده و این آشوب هرگز فرونخواهد نشست، مگر به قیامِ آشوبی دیگر..
خاورمیانه قلبِ جهانی مملو از درد و رنج است، آشوبگاهی ملتهب که تمامِ دلهره‌های تاریخ را برخود جای داده و سلاخ‌خانه‌ای که خمپاره‌ها، انسانیت را به بردگی برده‌اند.. حافظانِ صلح، قرن‌هاست که اینجا درختانِ زیتون را سر بریده‌اند، اینجا گهواره‌های کودکان به ضربِ مهلکِ تانک‌ها به تپش می‌اُفتند و مادران جز به انتظارِ سربازانِ در خون غلتیده، نوایِ لالایی سرنمی‌دهند..
اینجا نمی‌شود عاشق شد، در این سرزمین مملو از تنفر، عشق را سر می‌بُرند و در ترانه‌هایش خبر از انفجارِ محبت می‌دهند.. در خاورمیانه حال و روز اقاقیا خوش نیست و گلوله‌ها به دستورِ یک جانی، جان از گلِ نرگس می‌ستانند.. ما به بحران‌های خونین خو کرده‌ایم، به دست‌های پسرکی عاری از بادباک‌ها و ماتمِ دخترکی بر سر عروسک‌ها... نقشه‌ها را پاره کردند و وطن را به شعله‌های خشم سپردند.. خاورمیانه قرن‌هاست که غمگین است و آسمانش از هر گنجشکی یک انتحاری می‌سازد.. من کلاغی را می‌شناسم، خسته از خبرهای خونین و کولبرانی را که رنج را به آن سوی مرزها می‌بُردند و با تکه ای جان مبادله می کردند..
در مهدِ خونینِ تمدن و در کشتارِ بی‌اَمانِ پروانه‌ها، شعرِ شاعران را به دار می‌آویزند، در خبرها آمده بود که احساس را به خط مقدم بُردند.. در خاورمیانه، در این جغرافیایِ اندوه، این سرزمینی که تاریخ‌اش، از خاکروبه‌هایِ جنگ سر برمی‌آوَرَد، بازمانده‌گانش بر دیواره‌های اتاق‌شان، نگاره‌ای از "لبخندِ مرگ" می‌آویزند...
این منم، انسانی برجا مانده از جنگ و خشونت، نه عشق را می‌شناسم و نه باران را.. من لگدمال می‌شوم، به زیر چکمه‌های خونین جنگجویانی که نگاهِ کودکی را تیرباران می‌کردند.. بویِ باروت و صدایِ ناقوس و هلهلۀ گلوله‌های بی‌رحم و خدایی که در کتابی مقدس به گناهانش اعتراف می‌کرد، این است تاریخِ این سرزمینِ خسته از جنگ و تبعیض..



@Kajhnegaristan