«شکوه شکست و مرض افسرده خویی». ✍سیاوش طلایی زاده …۱

"شکوه شکست و مرض افسرده خویی"
✍سیاوش طلایی زاده


۱. هر قدر هم که برای پرهیز از دام ذات گرایی یا روانشناسانه کردن شرایط تاریخی با وسواس از طرح ادعاهایی از این جنس که "مردم ایران" چنین و چنانند اجتناب کنیم باز هم وسوسه میشویم با احتیاط حکم کنیم "در فرهنگ ایرانی شکست قهرمانانه پدیده ای بس جذاب و هیجان انگیز است". به قهرمانان ما نگاه کنید: امیرکبیر که میکوشد اوضاع کشور را اصلاح کند در حمام فین به قتل میرسد؛ مصدق، قهرمان ملّی شدن صنعت نفت سرانجامش تبعید و حصر است و... . بگذریم از قصه ناکامی در وصال معشوق و شرح هجرانی که بسی جذابتر از هرگونه کامیابی و کامجویی است. تراژدی به توپ بسته شدن مجلس شورای ملّی، کودتای ۲۸ مرداد، شکست اصلاحات، شکست جنبش سبز و... . حتّی آدمی وسوسه میشود که بگوید "شکست افتخارآفرین" تیم ملّی در جام جهانی گذشته جذابتر از صعود احتمالی می نمود. در زندگی روزمره نیز آدمهای ناکام و شکست خورده گویی از حرمت بیشتری برخوردارند؛ مواجهه عمومی با زندانیان سیاسی را در نظر بگیرید: کسانی که در راه آرمانشان جنگیدند و به زندان افتادند و "شکنجه شدند" و اینک سیمای انسان دردکشیده و آگاه را بازی میکنند.
روایت شیعه از عالم را به یاد آورید: "جانشین بر حق پیامبر" به دلیل "دسیسه" صحابه خانه نشین میشود و بازگشت قهرمانانه او نیز با شهادت پایان می یابد. و از همه مهمتر تراژدی عاشورا و تنها ماندن امام حسین در نبرد با شر و با این وجود "شکست قهرمانانه" و بر خود پذیرفتن شهادت.
قهرمانان اصولگرایی "شهدا" هستند، قهرمانان اصلاح طلبی در "حصرند" و حتی قهرمانان سلطنت طلبان نیز با "خاک ناسپاس" روبرو شده اند و سالهای آخر عمر را در تبعید و در افریقای جنوبی و مصر گذرانده اند. آیا هنوز به نمونه دیگری نیاز داریم؟

۲. این تراژدی جذاب در سیمای روشنفکری ایران معاصر نیز متجلّی میشود: جوان افسرده خویی که قهرمانانش کافکا، کامو و صادق هدایتند؛ شاعرش حسین پناهی است و قرآنش بوف کور. یک بار شکست عشقی مهلکی را تجربه کرده و شور عشق در او مرده است. سیگار -و گاهی مواد مخدر- هم به کارش می آید و لقلقه زبانش "پوچی عالم" است، پرسش بی پاسخش "آخرش که چی؟" و اشتغال ذهنیش خودکشی. مهرجویی هم با نمایش همین تیپ نسخه قلابی هشت و نیم فللینی را در قالب "حمید هامون" به مخاطب "افسرده خوی" ایرانی میفروشد.
پیش از انقلاب این سیمای روشنفکری در قالب "رنج" روشنفکران چپ برای محرومین و کارگران درمی آمد و اخیراً در قالب ژستی که میشل هانکه و ژان لوک گدار را در کنار نقد پساساختارگرا و کافه و علف مینشاند و گاهی هم دون ژوان و ساد را به یاد می آورد.

۳. در اینجا میان غم و آگاهی نسبتی برقرار است. "هر چه آگاهتر، رنجورتر." البته تردیدی نیست که نمیتوان منکر چنین نسبتی شد: آگاهی بیشتر و گشوده شدن دیدگان بر حقایقی که اکثریت آدمها از آن بی خبر و غافلند منجر به تجربه تنهایی و غمخواری فرد آگاه میشود. اما مشکل از جایی آغاز میشود که این نسبت معکوس میشود: "هر چه رنجورتر، آگاهتر."
بدین ترتیب نفس رنج بردن تبدیل به فضیلت میگردد و ارزش آدمها با میزان رنجشان سنجیده میشود. در اینجا با نوعی طبقه بندی رنجها نیز مواجهیم: مثلاً رنج گرسنگی و محرومیت احتمالاً برای روشنفکران جذابیتی ندارد اما اگر کسی از "تنهایی انسان مدرن" دم بزند رنجورتر و آگاهتر است.

۴. سیمای "دیوانه" تناقض ذاتی این دوگانه رنج-آگاهی را به بهترین نحو نشان میدهد: "دیوانه" از فرط آگاهی به چیزهایی که دیگران نمیدانند دچار جنون شده است. یا برعکس "خوشا به حال دیوانه" که چون هیچ آگاهی ای نسبت به "رنج بشر" ندارد "از هفت دولت آزاد است"

۵. باید احتیاط کنیم و پیش از نتیجه گیری سرسری در این مورد که "غایت ایرانیها شکست خوردن است" با "چشمانی بازتر" خود این مرض افسرده خویی روشنفکرانه را به عنوان یکی از عوارض جانبی انسداد تاریخی بدانیم. همانگونه که بنا بر یک روایت اینک کلیشه شده "عرفان در شرایط نابسامانی اجتماعی و ناامیدی از امکان تغییرات کلان" به جود می آید این مرض افسرده خویی نیز عموماً از پس ناامیدی از بهبود شرایط تاریخی رخ میدهد. در حقیقت یکی از نمودهای فرهنگی هنگامه یأس، هنگامه فروپاشی ساختارهای اجتماعی در ایران مرض افسرده خویی است که در نهایت چیزی جز انفعال، اختگی و بی کنشی در پی ندارد.

پ.ن: پایان این یادداشت باز است. زیرا برای نویسنده نیز اصل حقانیت ادعاهای مطرح شده مورد تردید است و پاسخ چکش نخورده ای نیز که در ذهن دارد نیازمند پختگی بیشتر است. هم در بررسی بیشتر موضوع و هم پاسخ به پرسش "چه باید کرد؟"
این نوشتار بیشتر حکم بلند فکر کردن را دارد و رها کردن ذهن از چیزی که امشب خاطر نگارنده را مشوش کرده است و میخواهد از شرش رها شود. و نه چیزی بیشتر.
غافل از اینکه پایان باز همیشه موجب تشویش بیشتری است.

@Kajhnegaristan