این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
خلاصهای از سخنرانی محمدمهدی اردبیلی با عنوان «راههای فرار جامعه از مواجهه با خود». «بخش اول:»
خلاصه ای از سخنرانی محمدمهدی اردبیلی با عنوان «راه های فرار جامعه از مواجهه با خود»
منبع: روزنامه شرق
«بخش اول:»
ما همواره در حال فرار کردنیم. بخش اعظمی از اعمال و فعالیتهای ما تنها با این هدف انجام میشوند که از مواجهه با خودمان، مواجهه با وضعیتمان و مواجهه با جهانمان بگریزیم. راههای فرار جامعه از مواجهه با خود از حیث کمی بسیار زیادند. در اینجا به طور نمونه به هشتفقره از آنها اشاره خواهد شد. این هشتالگو که عبارتند از «خودکشی»، «مهاجرت»، «باستانگرایی»، «عرفانزدگی»، «طبیعت پاک»، «جراحی پلاستیک و زیبایی»، «تماشای سریالهای تلویزیونی و ماهوارهای» و «خرید و مصرف بیرویه»، هرکدام به نوعی باعث میشوند که ما (هم در مقام فرد و هم در مقام جامعه) از خودمان فرار کنیم و در اکثر مواقع با آن روبهرو نشویم.
الگوی اول: خودکشی
اولین الگوی عدم مواجهه فرد با خود، خودکشی یا همان حذف فیزیولوژیک خود فرد است؛ در خودکشی - که متاسفانه امروزه برداشتی زیباییشناسانه و رمانتیک نیز از آن وجود دارد و برخی حتی آن را فضیلت جلوه میدهند- فرد با نارساییهایی مواجه میشود که قادر به تابآوردن آنها نیست و در نتیجه سعی میکند راحتترین کار را انجام دهد و خود تجربی را از میان بردارد. او در این راه، زمین بازی را به سمت «عدم» ترک میکند و عطای خود و جهان را به لقایش میبخشد. هرچند که خودکشی موضوع مهمی است و میتوان ساعتها درخصوص آن بحث کرد، چون با حذف فیزیکی خود و رفتن سوژه به سوی عدم مواجهيم و مباحث زیادی حول آن شکل گرفته است، عجالتا از آن گذر میکنیم و به ذکر همین ادعا بسنده میکنیم که خودکشی افراطیترین نوع فرار از مواجهه با وضعیت است؛ فرار به چاه عدم.
الگوی دوم؛ مهاجرت
مهاجرت نیز ترک زمین بازی است؛ اما نه به سمت «عدم». بلکه به سمت یک زمین بازیای که دستکم در ذهن فردی که مهاجرت میکند به ظاهر مطلوبتر است. در دو سطح میتوان این پدیده را مورد بررسی قرار داد؛ میل به مهاجرت و خود عمل مهاجرت. به تأسی از این تقسیمبندی، دو دسته افراد وجود دارند؛ آنهایی که مهاجرت کرده و رفتهاند و عدهای که مهاجرت نکردهاند اما سالیان دراز این مساله را بهمثابه یک فانتزی در ذهن خود پرورانده و با آن معاشقه میکنند. بنابراین ما در بسیاری از مواقع شاهد آن هستیم که فرد از سویی نمیتواند فضای زیستش را تحمل کند و از سوی دیگر نمیخواهد با وضعیت جدید نیز مقابل شود. در نتیجه انگارهای چون «بالاخره روزی خواهم رفت» را در ذهن میتراشد تا سالها فضای نامطلوب موجود را تاب بیاورد و اصولا از رنج خودش شانه خالی کند. اما در مقابل این ایده ذهنی مهاجرت، مهاجرت عینی را داریم؛ یعنی کسانی که عملا زمین بازی را ترک میکنند و بدنشان را به مکانی که به ظاهر روشنتر است، منتقل میکنند. عمدهترین دلایلی که این دسته از افراد در ذهنشان میپرورانند به مسایلی چون شأن اجتماعی، درآمد، محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، آینده شغلی و آینده کودکان بهصورت کلی مربوط است. اما نکته اینجاست که شأن و طبقه اقتصادی اکثر این افراد هنگامی که به کشور دیگر مهاجرت میکنند بهوضوح افت میکند و در بهترین حالت نیز شهروند درجه دوم به حساب میآیند. این افراد البته شکست خود را نمیپذیرند و حتی زمانی که با تنشهای فرهنگی دستوپنجه نرم میکنند، باور ندارند که نهتنها مشکلاتشان حل نشده، بلکه عامل اصلی مشکلاتشان (یعنی خودشان) را با خود به همراه آوردهاند. بنابراین تعارضات مذکور ادامه مییابند و باعث میشود تا فرد یا چنان خود را از فرهنگ کشور مبدأ دور سازد که کودکانش دیگر زبان مادری خود را فراموش کنند، یا چنان دچار میل شدید (و البته عمدتا ریاکارانه) به «وطنش» شود که همان انسانها و تجربیات آزاردهندهای که وی از آن گریخته بود، بدل به خاطرات شیرین یا فانتزی آرمانیاش شوند. این مساله از سوی دیگر، خود را در تعارضات فرهنگی مهاجران نشان میدهد که امروزه بدل به یکی از بزرگترین مشکلات کشورهای پیشرفته شده است.
@Kajhnegaristan