☘️ زندگی یک تداعی آزاد بزرگ است ☘️ …. عشق آمد از تمام حقیقت عبور کرد.. جان مرا تجلی مصباح نور کرد

☘️ زندگی یک تداعی آزاد بزرگ است ☘️

#دکتر_علی_پژوهنده

عشق آمد از تمام حقیقت عبور کرد

جان مرا تجلی مصباح نور کرد

دست مرا گرفت و به همراه خویش برد

از روی خط عابر غم ها عبور کرد...

عین.عاشق 🌹

زندگی بر محور عشق همچون جلسه روانکاوی است. در آن هر چه هست تداعی آزاد است و دالهایی که ما را به سمت حقیقتی پنهان رهنمون می شوند.
در جلسه روانکاوی، زمانی که بیمار هر آنچه را که به ذهنش خطور می کند بدون سانسور به زبان می آورد، دچار تداعی آزاد است و این تداعی آزاد است که دالها را زنجیره وار بیرون می کشاند تا گره سمپتوم را از زنجیره شان بگشاییم و واقعیت خواهش را به نظاره بنشینیم. آنجا که بیمار دست از تداعی آزاد برمی دارد دچار مقاومت است و مقاومت ما را از حقیقت بیمار به کناره می اندازد.

عشق آمد از تمام حقیقت عبور کرد...
تمام حقیقت منم. هستی من!
و آنچه که در پس پشت کلام پنهان می دارم. عشق راه کلام را می بندد و در من ساری می شود چنان که دست خود را به دست او می دهم و اجازه می دهم تا مرا از روی خط عابر غم ها و اضطراب ها و مقاومت ها عبور دهد.
اینجا دیگر عشق است که می گوید چگونه باش! چگونه بگو و چگونه برو!

تو روی به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت...



زندگی بر محور عشق، یعنی این...
یعنی زندگیت همچون یک تداعی آزاد بزرگ باشد...
و این ترسناک است...
این است که بیماران ما از تداعی آزاد می ترسند. تمام مقاومت بیمار برای آن است که تداعی آزاد نکند چرا که ناخودآگاه می داند که اگر تداعی آزاد آغاز شود، حقیقت آشکار خواهد شد...
به تمامی هم آشکار خواهد شد...
پرت و پلا گویی ها از همین جا آغاز می شود. بیمار حرف می زند تا سخن نگوید...
از همه چیز و همه جا می گوید تا آنچه را که باید پنهان نماید. و مگر ما در زندگی جز این می کنیم. همه کار می کنیم جز زندگی! زندگی از ما می خواهد که آزاد باشیم و ما آزادی مان را تقدیم اربابان مختلف می کنیم: حکومت، فرهنگ، آداب و رسوم، مذهب،کارفرما، تمنای دیگران و... .
این همه مقاومت برای چیست؟ چرا برای خود ارباب خلق می کنیم؟ چرا آزادی خود را به دیگری می فروشیم به ثمن بخس؟ شاید پاسخ همانی باشد که برای مقاومت بیمار در جلسه روانکاوی می دانیم!

من فکر می کنم: زیرا در عمق وجودمان می دانیم که زندگی بر محور تداعی آزاد، رهایی بخش است و آشکار کننده تناقض های درونی مان.

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید...ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ)

گفتمان اربابی را هیستری خلق می کند. هیستری، نیاز به ارباب دارد تا تعارضات درونی خود را در پشت تعارضاتش با ارباب پنهان سازد. او عمری را در جدال با ارباب سپری می سازد و در نهایت، بر جایگاه ارباب می نشیند. او می گوید: می جنگم... پس... هستم! اگر او نجنگد چه اتفاقی می افتد؟
اگر ارباب را خلق نکند چه می شود؟
آن گاه گویا باید به جنگ بزرگتری برود: جدال با دیو هزار چشم نفس که هرگز نمی خوابد و همواره تعدادی از چشم هایش بیدارند. او از این دیو می ترسد و ترجیح می دهد با موجودی بیرونی و شبیه خود بجنگد. بدین طریق موضوع عشق خود را تقدیم رقیب قدرتمند خود می کند و خود برای به دست آوردن موضوع عشق ارباب- یعنی جایگاه او- به دست و پنجه نرم کردن با او می پردازد.

عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ
قران ز بر بخوانی با چارده روایت...(حافظ)

ادامه دارد....


@Kajhnegaristan