«شبح ایدئولوژی بسان واقعیت». قسمت سوم/ دوتایی واقعیت و ایدئولوژی. ✍ رضا مجد

"شبح ایدئولوژی بسان واقعیت"
قسمت سوم/ دوتایی واقعیت و ایدئولوژی
✍ رضا مجد

گویا از این دوآلیته و دوتایی ما را خلاصی نخواهد بود، یک طرف واقعیت بی واسطه و یک طرف ایدئولوژی در مقام قلب واقعیت یا آگاهی کاذب، ولی برای پیش برد بحث ما هم به این دوآلیسم تن می دهیم، ولی تمام سعی ما این است که نشان دهیم مسائل به این سرراستی و سادگی نیست که یک طرف واقعیت اصیل و نابی باشد و در طرف دیگر یک واقعیت قلب شده و ایدئولوژیک که ما از طریق کسب معرفت و آگاهی از آن، از ساحت ایدئولوژی خارج شده و وارد قلمرو واقعیت اصیل بشویم. اتفاقا بر عکس ما می خواهیم نشان دهیم که خود واقعیت چقدر برای واقعیت بودن محتاج همتای دیگرش ایدئولوژی است، یا چقدر اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند و شناسایی مرز دقیق آنها کار سختی است اینکه دقیقا در کجا ایدئولوژی پایان می یابد و واقعیت آغاز می شود، یا دقیقا کی و چه زمانی واقعیت ایدئولوژیک می شود؟ درک این مساله هدف نهایی ماست که در انتها به آن خواهیم پرداخت ولی فعلا باید دامنه و پهنه ی ایدئولوژی و چگونگی کارکرد و دوام آن را توضیح دهیم. لوئی آلتوسر فیلسوف و جامعه شناس مارکسیسیست ساختارگرای فرانسوی، از جمله معدود کسانی است که نقدهای منسجم و دقیقی به ایدئولوژی از منظر مارکسیسیستی وارد کرده و به نوعی ایدئولوژی را از نو باز تعریف کرده است. آلتوسر به کمک روانکاوی فرویدی و لاکانی سعی کرد خلاء نظریه پردازی در رابطه با شیوه ی فهم افراد در نسبت با جامعه را پر بکند. اینکه تا چه حد موفق شد بحث دیگری است ولی نقدهایی که به ایدئولوژی وارد کرد به درد بحث ما می خورد، آلتوسر مفهومی دارد بنام "دستگاههای ایدئولوژیک دولت" که به کمک آن سعی داشت به این پرسش بنیادین پاسخ گوید؛ " سرمایه داری چگونه خود را بازتولید می کند؟" و چرا هیچ کس از نظم موجود تخطی نمی کند؟ و به این نتیجه رسید که افراد جامعه توسط دستگاه های ایدئولوژیک دولت،مثل( نهادهای دولتی، کلیسا،نظام آموزشی، نهاد خانواده،نظام حقوقی، نظام سیاسی، اتحادیه های تجاری، رسانه های ارتباط جمعی، و در نهایت، فرهنگ..) قادر است سوژه ها را ساختار ببخشد و واقعیت را به شکل ایدئولوژیک بربسازد.
چیزی که برای یک نظام سلطه مهم است این است که بدون استفاده از زور و اعمال خشونت و حکومت پلیسی سوژه ها منقاد شده و به وضعیت موجود تمکین کرده و نه تنها در خدمت نظام سلطه باشند بلکه اعمال و افکار و انتخاب های خود را نیز قائم به خود و آزادانه بدانند گویی که این خود سوژه ها هستند که آزادانه زندگی خود را سامان می دهند. و به زعم آلتوسر این مهم، توسط دستگاه های ایدئولوژیک دولت از نهاد خانواده گرفته تا نظام آموزشی و نهاد دین و... به شکل کاملا موفقیت آمیزی به اجرا در می آید و جالب تر اینکه تصوری که در افراد جامعه ایجاد می شود این است که این ما هستیم که انتخاب می کنیم به کلیسا برویم و مثل یک شهروند خوب در رای گیری شرکت کنیم و به دانشگاه برویم و در کارخانه ای مشغول به کار شویم. ولی نقدی که به آلتوسر وارد است این است که در توضیح اینکه چگونه دستگاه های ایدئولوژیک دولت، باور به ایدئولوژی را ایجاد کرده و استمرار می بخشند نمی تواند به طور کامل از عهده ی تبیین آن بر بیاید، هرچند که از طریق مفهوم "استیضاح" یا "خطاب ایدئولوژی" به فرایند سوژه شدگی ایدئولوژیک می پردازد ولی همانطور که اشاره کردیم "خطاب ایدئولوژیک" یا استیضاح ایدئولوژی برای سوژه شدگی مداوم و مستمر کافی نمی نماید. البته نباید از دستاوردهای عظیمی که آلتوسر در حوزه ی نقد ایدئولوژی به یادگار گذاشت غافل شد، حاصل این دستاوردها ظهور فیلسوفانی مثل ژیژک و بدیو و رانسیر است، لازم به ذکر است که من بیشتر تکیه ام بر آرای ژیژک است و به نوعی قرائتم از ایدئولوژی قرائتی ژیژکی است و در این مقاله سعی می کنم از منظر ژیژک به قضایا نگاه کنم، در پست بعدی به بن بست آلتوسر می پردازم و اینکه ژیژک چگونه از پس این معضل بر می آید.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan