امر واقعی همان چیزی است که «یک» است و چون شرط استعلایی نظام نمادین امر واقعی است، لاکان می‌گوید: «همیشه چیزی چون یک هست»

امر واقعی همان چیزی است که «یک» است و چون شرط استعلایی نظام نمادین امر واقعی است، لاکان می‌گوید: «همیشه چیزی چون یک هست». نظام نمادین را دالی از یک و امر خیالی را تصویری از یک ساختار می‌بخشد. دورونیت نیز همین یک است، با تمامی مدولاسیون‌ها یا وجوه رابطه‌ایش: دورونیت به مثابه چیز (das Ding) مادرانه، دورونیت به مثابه اثر امر واقعی در دیگری بزرگ یا همان ابژه a، و دورونیت به مثابه امر واقعی در نظام خیالی یا فالوس به مثابه دال. عشق نیز صراحتاً با چیزی چون یک سروکار دارد و قرار است چیزی چون «یک» را تولید کند. آن طور که لاکان در برداشت عقل سلیم تشخیص می‌دهد مقصود اصلی از عشق «یکی شدن» است؛ اگر چه همگان می‌دانند که هیچ‌کس نمی‌تواند «چیزی چون یک» باشد. «سوژه» یکی از دیگران نیست، بلکه چیزی در میان دو دیگری است، میان یک دیگری بزرگ و یک ابژه. آن «یک» که از آن صحبت می‌کنند، نوعی سراب «یک» است که معتقدند باید باشند. عشق قرار است این «یک» را فراهم آورد: اما «یک» در مقام امر واقعی همیشه به جای خود بازمی‌گردد و به همین دلیل است که اولین دیدار دو دلداده، اولین رویش عشق، تکرار لحظه‌ای دیگر است که همیشه بوده و هست.


@Kajhnegaristan