امر واقع لاکانی. کیانوش دل زنده …. امر واقع در وجوهی بسیارمتفاوت از واقعیت تلقی می‌شود

امر واقع ِ لاکانی
کیانوش دل زنده



امر واقعِ در وجوهی بسیارمتفاوت از واقعیت تلقی می شود. پدیده ی مبهم و پیچیده و در عین حال تغییر ناپذیر. ماهیتی از وجود که ما به حضورش اذعان داریم اما در دسترس ما نیست و نمی توانیم آن را به زبان آوریم و مشاهده کنیم. امری که مابه ازای بیرونی آن فیزیکی است اما ماهیت خود در حاله ی ابهام و متافیزیکی قرادارد. به روایت شان هومر،« امرواقع وجود دارد، چرا که تجربه اش می کنیم و می دانیم که به شکل نشانه ای وارد عرصه کلام می شود، گریۀ نوزاد، اما نمی توان منشاء آن را نمادین کرد. به نحو نآخودآگاه عمل می کند، یعنی به شکل اختلالی در واقعیت نمادین برزو می کند.» ( هومر، ۱۳۹۰: ۱۱۵) از این رو باید پرسید امر واقع لاکانی چیست و چه جایگاه ی درگفتمان ژیژک می یابد؟ آیا باید امر واقع را در کانتکس ایده آلیسم آلمانی مشاهده کرد یا رئال پلتیک. پاسخ ابتدای و خامی که در صدد آزمون آن هستیم این است که امر واقع در برابر واقعیت در حوزه انتولوژیکال قرار دارد به چگونگی رابطه میان هستارها می پردازد. بنابراین با استمداد از واژگان هایدگر باید بگویم که واقعیت به عنوان سامان نمادین به سطح انتیک اشاره دارد در حالی که امر واقع به سطح انتولوژیک. « این بدان معنا است که سطح انتیک مربوط به کردارهای متنوع سیاست مرسوم است در حالی که سطح انتولوژیک مربوط به شیوه ای است که جامعه تاسیس می شود.» (موفه، ۱۳۹۱: ۱۶) بنابراین همانطور که لاکلائو و موفه با استمداد از پرچِ point de capiton لاکان، برای ماهیت «رابطه» نوعی ماهیتی غیرعینی قائل هستند که مناسباتی برای تعیین حدود هر عینی مشخص می سازند، امر واقع نیز در بستر انتولوژیکال ماهیتی غیر عینی می یابد و نزد ژیژک نیز به همین ترتیب قوام پیدا می کند. به عبارتی؛ « امر واقعی یک جور واقعیت نهفته در پس واقعیت نیست، خلاء یا تضادهای تهی واقعیت است که آن را ناکامل و منسجم می نماید.» ( دالی، ۱۳۸۷: ۳۱) در ادامه باید به این سوال پاسخ داد که آیا ژیژک فیلسوف ایدئالیسم است؟ و اگر اینطور است استفاده از مظاهر فرهنگ زندگی روزمره به ویژه سینما و ادبیات عامه پسند چه معنی دارد؟ آیا نمی توان این قبیل استفاده های ابزاری را نشان از واقعیت گرایی در نزد ژیژک دانست؟

– همانطور که نمی توان بنیامین را با وجود استفاده مکرر از ادبیات و سینما در زمره متفکران رئال قرارداد ژیژک را نیز نمی توان یک فیلسوف رئال قلمداد کرد. به همین دلیل که سینما و ادبیات برای بنیامین به عنوان مقولات واقعی تنها مظاهر روح مسیانیسم تلقی می شود برای ژیژک نیز به همین منوال شکل می گیرد. چرا که استفاده از این قبیل مقولات واقعی نوعی واسازی در یک تصمیم ناپذیری است نه نشان از رابطه ی عینی از اثبات. والتر بنیامین در تزهایی در بارۀ فلسفه تاریخ که دست کمی از تز های فوئر باخِ مارکس ندارد در نخستین تز خود حکایتی از عروسک کوکی می کند که « چنان ساخته شده بود، که می توانست به استادی شطرنج بازی کند، و هر حرکت مهره های حریف را با حرکتی مناسب پاسخ گوید. عروسکی در جامۀ ترکی با قلیانی در کنار، رو دروی صفحه شطرنجی گذارده، بر میزی عریض. مجموعه منظمی از آئینه ها این توهم را بر می انگیخت که این میز از همه سو شفاف است. حال آنکه به واقع گوژپشتی ریز اندام که شطرنج بازی خبره بود در جوف عروسک می نشست و به یاری رشته ها دستان عروسک را هدایت می کرد. می توان نوعی قرینه فلسفی برای این دستگاه در ذهن متصور شد. همۀ حریفان که نامش ماتریالیسم تاریخی است، باید هماره برنده شود. او می تواند همه حریفان را به سهولت از میدان به در کند، به شرط آنکه از خدمات الهیات بهره جوید، همان الهیاتی که چنان که می دانیم آب رفته و باید از انظاره کناره گیرد.» آیا نمی توان این تمثیل از مسیانیسم را نزد بنیامین به قرینه در تفکر ژیژک از امر واقع یافت؟ من اینگونه فکر می کنم. وقتی که ژیژک می گوید آنجایی که می اندیشیم، اتفاقاً نیستیم در واقع اشاره به این ساحت از امر واقع دارد.

– طرح مفهوم از خودبیگانگی به عنوان هستی شناسی اصلی در گفتمان ژیژک که با استمداد از آن اولین کتاب کلاسیک خود را تحت عنوان عینیت ایدئولوژی می نویسد آیا نشان از ادامه مسیری نمی دهد که لوکاچ، آدرنو پی گرفته اند، مسیری که با استمداد از آن می توان این نوع از فیلسوفان در منظومه ایدئالیسم آلمانی قرار داد. نوعی از مارکسیست که بیشتر اپیستمولوژیک است تا انتولوژیک، که نشان از غایت توجه آنها به ایده و متافیزیک دارد.

– نوعی از ایده که در ناخودآگاه دور از دسترس ماست و برای بازخوانی آن نیازمند روانکاوی می شویم. آیا استفاده از روانکاوی به عنوان دانش شناخت ِناخودآگاه نشان از خروج واقعیت نیست؟ واقعیتی که اگو پس از طی پذیرش سلطهِ شبکه نمادین به سوژگی می رسد.
@Kajhnegaristan