«دست‌ها؛». دست‌ها، نمودی عینی شده از رنج‌ها، ملالت‌ها و بغض هایی که بر گلو عقیم می‌مانند

"دست ها؛"
✍ حسام محمدی


دست ها، تقلایی از برایِ به آغوش کشیدنِ پیشامدها، فعلیت ها و تمامِ آنچه که در قامتِ کنشمندیِ ما انسان ها عیان می شود.. دست ها، نمودی عینی شده از رنج ها، ملالت ها و بغض هایی که بر گلو عقیم می مانند.. دست ها، آرایشی از وضعیتِ طبقاتی و پراکسیس اجتماعیِ ما انسان ها.. دست ها، اندامی که بی حضورشان، آبستنِ همآغوشی را هیچ استحکامی در کار نبود ...
در این وادی ما همانی هستیم که با دست هایمان انجام می دهیم.. دست های پینه بسته، دست های ظریف، دست های رنجور و انگشتانِ بی رمق، همه و همه تجسدی عینی شده از یک احضارِ درونی اند، دستانی که فرا می خوانند و دستانی که واپس می زنند... دستانی که سرزندگیشان، تنها حاوی یک پیامِ عمومیست؛ "گویا هنوز هم می توان کاری کرد..."
دست ها همواره تلی از خصومت، نگرانی، تشویش، بی رحمی و البته عشق و مهربانی را با خود به همراه دارند، آنان هم می نوازند و هم سیلی می زنند، دست ها محلِ جمع اضدادند، آنان برانگیزانندۀ احساسات اند، بازنمایانگر وضعیتی که در آن ما مرزی را فرو میشکنیم و دستی را میگیریم و به ورطۀ همدستی نایل می آییم و یا در عملی اروتیک چیزی را لمس میکنیم.. دست ها در نسبتی پراتیک با جهانِ بیرونی سوژگی خود را به رخ می کشند و از خلالِ تماسی که با اشیاء دارند، با جهانِ بیرون، در هم می آمیزند...
دست ها وفادارترین اندام انسانی اند، آنان در هر حال و احوالی همراه انسان اند، به هنگامِ قدرت با صلابت و تقارنی نمادین رخ نمایی می کنند و به هنگامِ فرودستی، تمنامندی خاصی را از خود بروز می دهند... دست ها همواره میل به "لمسِ دیگری" دارند، آنان به شدت شهوت رانند و به دنبال لذاتِ آنی اند و البته دستی در نیایش هم دارند، پیوند ما با الهیات به میانجی همین دست ها و میل به دعا و نیایش آغاز می گیرد..
دستانی که آلبرشت دورر بر بومِ نقاشی می نگارد حائز برخی از این خصائص اند.. دستانی پینه بسته، رنجور، نحیف و ناتوان.. دستانی که دیگر نای فعلیت بخشی نداشته و در سیرِ زمان بازآفرینندگی شان را از کف داده اند... دست های دورر دل بریده و ناتوان از هر کنشمندی و کنش ورزی بازنمایانگر وضعیتی به غایت تیره و تارند.. دست هایی که محتمل رنج های فراوانی بوده اند و در این قاب بنا به فُرمی که دارند، خطِ سیر سرکوب شده ای از تاریخ را روایت می کنند...
دورر دستانِ یک انسان را در فُرمی الهیاتی و آلوده به سویه هایی از تقاضامندی تصویر می کند، دستانِ دورر دل به رأیِ تقدیر سپرده اند و نظر به خلقِ هیچ تحولی در خود ندارند.. در قابی که دورر بر آن قلم می زند، ردپایِ رنج را به وضوح می توان مشاهده کرد، قابی که در آن تحقق مندی امری شکست خورده قلمداد می شود.. آرایشِ خطوط و چین خوردگی ها، فالِ چندان خوشایندی برای کف بین ها باقی نمی گذارد.. دست هایِ دورر تنها حاویِ یک پیام است "دیگر کاری از این دست ها ساخته نیست.."


@Kajhnegaristan