🔆صحت دارد که نیچه نیهیلیسم را در مقام حرکتی تشخیص داد که از تاریخ پیش می‌افتد

🔆صحت دارد که نیچه نیهیلیسم را در مقام حرکتی تشخیص داد که از تاریخ پیش می افتد. هیچکسی تحلیل بهتری از نهیلیسم عرضه نکرده است- نیچه این مفهوم را ابداع کرد. اما او این مفهوم را دقیقا به مثابه ی غلبه ی نیروهای واکنشی، یا به مثابه ی امر منفی در اراده ی قدرت تعریف کرد. تقابل او با امر منفی و امر واکنشی تکان دهنده بود. او استحاله یا شدن را در عوض این مفهوم پیشنهاد کرد، که تنها کنش نیرو و تنها آری گویی قدرت است: عنصر فراتاریخی بشریت، یعنی فرا انسان (و نه ابر انسان). فراانسان نقطه ای کانونی است که بر امر واکنشی (کینه توزی و وجدان معذب) غلبه می گردد، و امر منفی تسلیم آری گویی می شود. نیچه- در هر نقطه ای که او را بفهمیم- از نیروهای آینده جدایی ناپذیر می ماند، آن نیروهای در راه، نیروهایی که نیچه امید و اشتیاق شان را دارد، نیروهایی که تفکر نیچه طرح‌ریزی شان میکند و هنرش آنها را ترسیم می سازد. نیچه همچون کافکا، تنها به طور قطع تشخیص داد که نیروهای اهریمنی همین حالا دارند به در می کوبند، بلکه همچنین با افراشتن واپسین قدرت آنها را دور کرد، همان قدرتی که قادر به نبرد با آنها، ایستادگی در برابر آنها،و از بیخ و بن برکندن نیروهای واکنشی درون و بیرون ماست .یک "گزین گویه" در دستان نیچه یک قطعه ی ساده، یا خرده ریزی از تفکر نیست، یک گزین گویه گذاره ای است که فقط در نسبت با حالتی از نیروها که این گزاره بیان می‌کند معنا میدهد، و معنایش بنابر نیرو های جدیدی که این گزاره "قادر" به فراخواندن شان است (یا واجد چنین قدرتی)، تغییر می‌کند- معنایی که باید تغییر کند.
بی شک، از آنچه در فلسفه ی نیچه بیشترین اهمیت را دارد دگرگونی تصویر اندیشه‌ای است که ما برای خودمان ساخته ایم. نیچه اندیشه را به زور از دست عنصر صدق و کذب بیرون می‌کشد. او اندیشه را به تفسیر و ارزش‌گذاری وارد می کند، نوعی تفسیر نیروها، و نوعی ارزش گذاری قدرت- این جنس از اندیشه نوعی اندیشه حرکت است. بدین معنا، نه فقط نیچه می‌خواهد اندیشه و حرکت انضمامی را آشتی بدهد، بلکه خود اندیشه باید حرکت ها، سرعت ها و کاهش سرعت های خارق العاده را تولید کند (همین جا دوباره گزین گویه، با سرعت های متغیر و حرکت پرتابی اش، نقش بازی می‌کند). پیرو همین مسئله، فلسفه رابطه ای نو با تئاتر، رقص، موسیقی، و هنر‌های حرکتی را عهده‌دار می‌شود. نیچه هرگز خودش را با نوشتار گفتمانی، با رساله و تز(لوگوس)، به منزله ی بیان اندیشه ی فلسفی، قانع نکرد، حتی اگر به طور قطع چند رساله ی بسیار خوب، به ویژه همچون تبارشناسی اخلاق، نوشته باشد، که کل قوم شناسی مدرن "بدهی" پایان ناپذیری به آن دارد. اما کتابی همچون چنین گفت زرتشت تنها می‌تواند همچون یک اپرای مدرن خوانده شود- و باید بگویم، دیده و شنیده شود. نه اینکه نیچه نوعی اپرای فلسفی یا تئاتر تمثیلی نوشته باشد، بل بدین معنا که او نوعی تئاتر اپرا می آفریند که مستقیماً اندیشه را به عنوان تجربه و حرکت بیان می کند. به علاوه، وقتی نیچه می گوید فرا انسان به بورجیا شباهت دارد تا به پارسیفال، یا فراانسان به نظم یسوعی و لشکر پروسی تعلق دارد، اشتباه کرده ایم اگر در چنین ملاحظه هایی اظهارنظرهایی پیشافاشیستی را ببینیم.🔆
----------------------------------------

ژیل دلوز/یک زندگی.../فصل نیچه.../ ترجمه؛ پیمان غلامی- ایمان گنجی/ ص.176-177


@Kajhnegaristan