ادامه …👆

ادامه...👆
تجربیات سخت، بینوایی، بیقراری و وظیفه ی تفکر: هگل گواه ورود جهان به درون تاریخی ست که در آن مساله تنها بر سر تغییر شکل، و جایگزینی بینش و نظمی با بینش و نظمی دیگر نیست بلکه نقطه تنها – چه در ارتباط با بینش و چه در ارتباط با نظم – مربوط به دگردیسی است. بنابراین این یک نقطه نیست؛ گذار است، سلبیتی که در آن لبه ی برنده ی معنا (sense) به تجربه مسلح می گردد چونان که گویی پیش از این هرگز اینگونه نبوده است.

از زمان هگل تاکنون، نفوذ در درون این سلبیت متوقف نشده است؛ و زمانه ی خود هگل، به همرا ه فلسفه اش، به ترتیب پشت سر رها شده اند. به معنایی خاص، دیگر نمی توان از میان آنها دلالتی آماده و در دسترس را دستچین کرد. به همین خاطر است که در اینجا ادعای “باز گرداندن” فلسفه ی هگل را نداریم، و حتی تفسیری از “هگلی بودن ” هم ارائه نمی دهیم : به خوانش هگل می پردازیم و یا در موردش به گونه ای تفکر می کنیم که گویی تاکنون برای ما بازخوانی شده و مورد تفکر قرار گرفته است، چنان که گویی در تفکر رها شده است. با این حال اولین مقوله ای که هگل برای تفکر ارائه می دهد این است که معنا هرگز نه ارائه می شود و نه به شکلی آماده در دسترس قرار می گیرد، مساله بر سر مهیا کردن خویشتن برای معناست و این مهیا کردن “آزادی” خوانده می شود.

@Kajhnegaristan