این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
👆. بستر مرگ همان تختخوابی بود که او در نهایت میتوانست در آن جا با مرگ درآمیزد
👆
از طرفی او نامزد کرده بود، از طرفی دیگر ازدواج بهخاطر میل شهوتآمیز نهفته در آن بیشتر از هر چیزی او را میترساند؛ و او جشن عروسی را با مانورهای ناخودآگاهانه بیپایان مدام به تعویق میانداخت… به تاخیر انداختن عروسی با طرح نقشه جداییهای مکرر و پناه بردن به بستر مرگ، بستری که او همواره خواهانش بود. بستر مرگ همان تختخوابی بود که او در نهایت میتوانست در آن جا با مرگ درآمیزد. کافکا در فاش کردن و گفتن هر چیزی صادق بود، به همین خاطر، دفتر خاطراتش آشکارا نشان میدهد که او فاصله خویش را با زنان حفظ میکرد و همزمان آنان را به سوی خود فرامیخواند. او در دو ستون مجزا بدهکاریها و طلبکاریهایش را مینوشت، یکی در ستون چپ و آن دیگری در ستون راست… همه دلایلی که من مطلقاً نباید به ازدواج تن در دهم در یک ستون و تمام دلایلی که من باید به این کار تن در دهم در ستونی دیگر. این تنش به روحیه مردانه/ زنانه ارتباطها دلالت دارد. همه این کلمات فقط پوششی هستند بر نفرت حاصل از «ترس از مرگ»: زن برای مرد، برابر با مرگ است. درواقع، اینها اغلب تاثیرات عقده اختگی هستند: پرداختن [به زنان] در اصل قمار کردن با مرگ است.
در مقوله پرداختن یک مسئله اساسی وجود دارد: مردانگی (در ناخودآگاه خویش، یعنی آنجا که بهرغم همه چیز طرزکار امر اقتصادی بهطور کلی برساخته میشود) همپیوند با بدهکاری و دِینمندی است. فروید در حین کشف آنتاگونیسم و خصومت پنهانی بین والدین و کودکان، بهخوبی نشان میدهد که خانواده برپایه یک دِین و تکلیف بنا شده است. یک پسربچه زندگیاش را «مقروض» والدینش است و مسئله او دقیقاً «بازپرداخت» این قرض به آنهاست: هیچ چیزی خطرناکتر از التزام و تعهد نیست. تعهد در مقابل بخشش دیگری بار سنگینی بر دوش آدمی مینهد، تعهد تهدید شدن از سوی یک موهبت است… و موهبت و نعمتی که از سوی دیگری اعطا میشود همیشه یک امر شرورانه است. لحظهای که شما چیزی را از سوی دیگری دریافت میکنید، به او میدان میدهید. در این حالت تنها یک آرزو دارید، اینکه هر چه سریعتر آن هدیه را پس بدهید، آرزوی بریدن از چرخه مبادله که پایانی برایش نیست… بچهی هیچ کسی نبودن، تنها راهیست که آدمی در قبال چیزی مدیون کسی نباشد.
چنین فرضی که همیشه از سوی مذاهب به صورت یک قانون عنوان میشود (برای مثال «چشم در برابر چشم»، «دهان در برابر دهان»، و «هدیه در مقابل هدیه»)، نظامی است بر پایه مساوات و نه نابرابری… زیرا نابرابری همیشه در تفسیری که مردانگی از آن میکند برابر با اختلاف نیروهاست. این اقتصاد، نرخ و قیمتها را اداره میکند: همیشه باید بهائی پرداخت، مثلاً بهای زندگی با مرگ پرداخت میشود. اینجا در ارتباط با موضوع عشق مشکل بزرگی نهفته است، عشق با گریختن از تمامی ابعاد نظام همارزی و برابری آغاز میشود. بازپرداختن چیزی که تعیین دقیق آن بس دشوار است. آنچه در رابطه بین زن و مرد اینچنین وحشتزا به نظر میرسد این است که امکان دارد اینجا دیگری جنبههای متفاوتی داشته باشد، بهطوریکه امر نمادین درواقع نتواند تشخیص دهد که چه کسی میبرد و چه کسی بازنده میدان میشود؛ یا اینکه در این دست از رابطهها به دشواری میتوان فهمید که کدامیک از طرفین بهای بیشتری میپردازد. خاطره بدهی هماره با ترس عجین است. اما امتناع از شناختن و یادآوری، دلالت دو وجهی دارد: از یک طرف امر نشناختنی دهشتناک جلوه میکند(اینجا همان عقده اختگی سربرمیآورد)، از طرفی دیگر میل به شناخت را تقویت میکند. پس دستآخر، زن در میل مرد، در جایگاه امر نشناختنی واقع میشود؛ در مقام یک معما. به این معنا زن خوب نیست، اما در عین حال خوب است؛ زیرا همین معماست که مرد را به پیروزی، فرمانروایی و مقهور کردن میرساند و از این طریق مردانگیاش را به محک آزمون میگذارد. اما در عوض، همین راز او را وادار به عقب نشینی کرده و او را واپس میراند.
ادامه دارد....
@Kajhnegaristan