این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
«نسبت عشق و امر واقعی»
"نسبت عشق و امر واقعی"
✍ شهریار وقفی پور
در حکایات و تمثیلها و متون عشقییی از این دست، آنچه ثابت و لایتغیر است، پیوند یا رابطهی دوطرفهی ضرورت و عشق است. همچنان که انبیای سنت یهودی مشروعیت خویش را از آگاهی به ضرورت ارادهی یهوه میگیرند که در پیشگوییهایشان گواهی مییابد، همچنان که علمای تودهای علم دیالکتیک تاریخی، حقانیت استراتژی پیروی از حزب کارگری کشور شوراها را با دیدن ضرورت نابودی سرمایهداری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا در تصادفات روزمرهو علیالظاهر بیمعنایی چون ترور کندی و اوجگیری تاچریسم و ریگانیسم هار اثبات میکردند، عشاق واقعی نیز، ملاقات تصادفی یکدیگر را ضروری میبینند، همانطور که مؤمنان واقعی به جاری بودن مشیت الهی در پس ظاهر یا توهم «زیادی» بودن جهان و واقعیت شهادت میدهند. سوژه، یا درستتر آن که شخص عاشق، پس از تصادفی که به عاشق شدنش میانجامد، دیگر به زندگیاش در مقام محصول ضرورت عشق ایمان میآورد، چنان که ناگهان اشیاء بنجل و مبتذل در چشمش ارزشی مطلق مییابند، چرا که به لطف سایش دست یا بوی عرقی، به معشوق اتصال مییابند. عشاق حتی گذشته و زندگیِ پیش از عاشقشدنشان را ضروری میبینند، چرا که «دست نامرئی بازارِ عاشقی» حوادث به ظاهر تصادفی را طوری چیده بود که به این بزرگترین رخداد هستی بیانجامند. بنا به همین منطق است که بارت عاشق را «چهرهی آرمانی تفسیرگر» مینامد.
به عبارت دیگر، در عشق ضرورت درونی و بیرونیتِ حادث با هم تلاقی مییابند. ضرورت درونی همان هستهی حقیقتی (the intimate) است که برسازندهی سوژه است که گروهی نفس، گروهی جان و دیگران هویت مینامند. عاشق پس از دیدار معشوق و دل بستن به او، به این باور میرسد که معشوق حقیقت درونی وجود او را میشناسد، حتی بهتر از خود او. بنا به واژگان لاکان، حقیقت درونی سوژه میلش است؛ پس عاشق به معشوق ایمان میآورد، چرا که معشوق به ناخودآگاه او دسترسی دارد و «آن» (Ca) را میشناسد. از همین رو، معشوق «دورونیت» (ex-timacy) عاشق است، یا دستکم آن را در اختیار دارد، آن «درونی را که دور است». اما پیش از آن که به «دورونیت» معشوق زمینی، به «زن» ایدهآل مرد عاشق، پرداخته شود، باید راه عکس را پیش بگیریم؛ به عبارت دیگر به جای معشوق یا زن، خود «دورونیت» مورد پرسش است. دورونیت یا درونیترین ضرورتِ سوژه که بیرون است، چیزی است که خارج از اختیار سوژه است، با این حال سوژه به او مقید است، یعنی دورونیت نام دیگری برای ساختار پیشینییی است که سوژه در آن پرتاب میشود، یعنی همان مقولههای پیشینی انتولوژیک به مفهوم هایدگریاش یا جبرهای استعلایی که برسازندهی دازاین هستند یعنی «پرتابشدگی» یا «هبوط»، «مجعولیت» و غیره که در اموری چون «خانواده»، «کشور»، «والدین» و نظایر آن نمود مییابند: فرد پیشاپیش نه انتخاب میکند در چه مکانی به دنیا بیاید، نه انتخاب میکند پدر و مادرش چه کسی باشند یا با تبعیت چه کشوری و تحت چه نظام اجتماعی، دینی، مناسکی و سیاسییی به دنیا بیاید. این امور پیشینی همیشه یکی هستند و تغییر نمیکنند، حتی اگر نباشند. مادری که فرد را به دنیا آورده است، همیشه یکی است، حتی اگر مجهول باشد، یا بعدها معلوم شود اشتباهی در تعیین هویتش پیش آمده است. آن چیزی که در همهی جهانهای ممکن یکی است و همیشه به یک مکان توپولوژیک واحد بازمیگردد، امر واقعی است. امر واقعی نقطهی محال و شرط پیشینی نظام نمادین است، لیکن نسبت به آن استعلایی است. امر واقعی اگر چه نقطهی محال نظام نمادین است، تماماً بیرون آن نیست، چرا که قاب یا ساختار لایتغیر آن است؛ از همین رو، لاکان همواره تذکر میدهد که روانکاو باید در سطح ساختارها عمل کند؛ چرا که در این سطح است که میتواند در نظام نمادین و در دیگری بزرگ تغییر ایجاد کند. ساختارگرایی لاکانی همان اثر امر واقعی در نظام نمادین است. امر واقعی همان نقطهای است که فوکو و آلتوسر را به لاکان متصل میسازد؛ در عین حال، آنها را از هم جدا نگاه میدارد. ساختارهای سوژگی (رواننژندی، انحراف، روانپریشی) امر نمادین واقعیِ سوژه است، یعنی مادیت دال یا زبان در سطح نوشتار؛ مثلاً فرمولهای ریاضیاتی فیزیک امر نمادین واقعی هستند: فرمول میدان گرانشیِ اجرام در عالم فیزیک نیوتنی همیشه یکی خواهد ماند. دستور زبان یا گرامر و منطق فرمال وجوه دیگر امر نمادین واقعی هستند و هر تغییری در نظام نمادین، در همین سطح صورت میگیرد. انقلاب ساختارگرایی در فلسفه و نظریهی ادبی و همچنین انقلابهای نسبیتی و کوانتومی به دلیل همین مادیت انقلاب هستند. عمل مارکسیسم و فرویدیسم نیز در همین سطح رخ میدهد و به دلیل همین تغییر در سطح نوشتار است که این دو افق نظری زمانه را تعیین کردهاند: مفهوم طبقه و مفهوم ناخودآگاه قابل بازنمایی نیستند.
@Kajhnegaristan