✍ علی سروش کیا …. ابتدا به ذهن ام آمد که اگر مدرسه می‌رفت، شاید می‌شد شاگرد کلاس دوم تصور اش کرد

✍ علی سروش کیا



ابتدا به ذهن ام آمد که اگر مدرسه می رفت ، شاید می شد شاگرد کلاس دوم تصور اش کرد . اما بلافاصله از ذهن ام گذشت که از کجا معلوم ، شاید درس اش را هم می خواند .
در فاصله ی پنج ، شش متر پایین تر از صندلی ای که من نشسته ام ، او نشسته . در ردیف روبرو . مرد ، پای راست اش را انداخته روی پای چپ اش . دخترک، در حالی که نیم تنه ی بالای اش را انداخته روی پای او ، نگاه به چیزی که در دستان مرد است دارد . نمی توانم ببینم چیست . تصور می کنم شاید فال حافظی است که به اصرار به او فروخته و میل دارد ببیند در آن چه نوشته . اما نه ، پوشش و نگاه خودی و صمیمتی که در رفتار اش دیده می شود ، به دست فروشی که جیزی بفروشد ، نمی خورد . شاید دختر اش یا خواهر کوچک اش باشد . مرد نیز با او مهربان است . نگاه ام به آن ها است . حس می کنم ، نسبت به صحنه ای که می بینم ، اندکی ناخوش آیندی و آزردگی دارم . شاید به خاطر حالتی که از پی یکی ، دو بار تکان خوردن هایی که قطار داشته ، در چهره ی مرد دیده ام . دخترک راست می شود و با مهارتی که از یک زن انتظار می رود ، روسرس اش را دو ، سه بار به جلو و سپس به عقب می کشد تا موهای اش زیر روسری جمع و جور شود . با کیفی که به گردن دارد ، پیدا است او نیز یکی از دست فروش داخل مترو است . یکی ، دو بار که نگاه اش به من می افتد ، نگاه ام را به زیر می اندازم . از بیم این که مبادا نگاه ام را قرینه ای برای ترغیب شدن به ارایه جنسی که دارد فرض کند و به سمت من بیاید . شرمی که در این لحظات بر وجودم آوار می شود ، سنگینی تحمل ناپذیری ایجاد می کند . پسرکی که کوچک تر از او است ، به سرعت از جلوی من می گذرد و خودش را به او می رساند . دخترک ، پشت به مرد ، کنار دست او می نشیند و پسرک که شاید برادر کوچک تر اش است و جعبه ای پر از چیزهایی مثل ادامس و لواشک و ... دارد کنار دست او . موبایل کوچک سیاه رنکی در دست دارد و با ان ور می رود . دخترک ، نگاه به دستان پسر دارد و بی اعتنا به نگاه مسافران ، تند و بلند با او در گفتگو است . بعد با یک حرکت ، گوشی را طوری از دستان پسرک در می آورد و با آن ور می رود که انگار بخواهد بگوید تو که چیزی سرت نمی شود ، بده به خودم . در رفتار و گفتارشان هیج چیز جز کودکی ناب دیده نمی شود . پس از سه ، چهار بار قاپیدن گوشی از دست هم ، انگار دخترک موفق به ایجاد تماس شده . اما خیلی زود قطع می شود و هر دو از این که مجددا تلاش کنند ، نا امید می شوند . همچنان که نگاه ام به کودکی های دریغ شده از ان است ، به خود می گویم ، انقلاب برای این بود کودکی را این طور نبینیم .


@Kajhnegaristan