(۲). نوشتن یادآوری خاطرات و سفرها نیست؛ عشق‌ها و اندوه‌ها، رؤیاها و فانتسم‌ها

(2)
نوشتن یادآوری خاطرات و سفرها نیست؛ عشق‌ها و اندوه‌ها، رؤیاها و فانتسم‌ها. گناه به‌واسطۀ تجاوز از واقعیت فرقی با گناه به‌خاطر تجاوز از تخیل ندارد. در هر دو مورد، همان بابا-مامان ابدی دست‌اندرکارند؛ ساختاری ادیپی که بر روی واقعیت فرافکنده شده یا در تخیل درون‌فکنی شده است. در این تصور کودکانه از ادبیات، آنچه در پایان سفر یا در قلب رؤیا به‌دنبالش هستیم، یک پدر است. فرد برای پدر-مادرش می‌نویسد. مارتا روبرت این کودکانه‌سازی یا «روان‌کاوانه کردن» ادبیات را به یک حدومرز سوق داده است و برای نوولیست جز یک حرامزاده یا بچۀ سرراهی، چاره دیگری باقی نگذاشته است. حتی حیوان شدن هم مصون از نو عی تقلیل ادیپی از نوع «گربۀ من، سگ من» نیست. [...] به‌عنوان یک قاعدۀ کلی، تخیلات با حرف تعریف نکره صرفاً به‌عنوان نقابی بر ضمیر شخصی یا ملکی برخورد می‌کنند: «یک کودکی را دارند می‌زنند» فوراً ترجمه می‌شود به «پدرم مرا می‌زند». ولی ادبیات راه خلاف را در پیش می‌گیرد و تنها هنگامی وجود دارد که در زیر لایۀ اشخاص ظاهری، نیروی امری غیرشخصی را کشف می‌کند؛ که یک کلیت نیست، بلکه تکینگی‌ای است در بالاترین درجه: یک مرد، یک زن، یک حشره، یک شکم، یک کودک و... این دو، اول‌شخص نیستند که به‌عنوان شرط بیان ادبی عمل می‌کنند؛ ادبیات فقط وقتی شروع می‌شود که سوم‌شخصی در ما متولد می‌شود که ما را از قدرت گفتن «من» محروم می‌کند («خنثای» بلانشو). البته شخصیت‌های ادبی کاملاً فردیت یافته‌اند و نه مبهم‌اند و نه کلی. با این حال، همۀ ویژگی‌های فردی‌شان آن‌ها را تا مرتبۀ مکاشفه‌ای برمی‌کشد که در امری مبهم و نامعین مستحیل می‌کند، مانند شدنی که برایشان بیش از حد قدرتمند است: «اهب» و مکاشفۀ موبی دیک. [...] هیچ ادبیاتی بدون افسانه‌بافی وجود ندارد، ولی همچنان‌که هنری برگسون توانست بفهمد، افسانه‌بافی -عمل افسانه‌سازی-متضمنِ تخیل کردن یا فرافکنی کردن یک اِگو نیست. در عوض، به این مکاشفات دست می‌یابد، خودش را تا این شدن‌ها و نیروها بالا می‌کشد.

آدمی با روان نژندی‌اش نمی‌نویسد. روان نژندی یا روان‌پریشی گذرگاه‌های زندگی نیستند، بلکه حالاتی‌اند که وقتی در آن‌ها فرومی‌افتیم که فرایند تخریب، مسدود یا بند آمده باشد. بیماری نه یک فرایند، که یک توقف فرایند است؛ همچنان‌که در «مورد نیچه» چنین بود. افزون بر این، نویسنده به‌معنای دقیق کلمه، نه یک بیمار، که یک پزشک است؛ پزشک خودش و پزشک جهان. جهان مجموعۀ نشانگانی است که بیماری‌اش با انسان درهم می‌آمیزد. آن‌گاه ادبیات چونان کنشی در راستای سلامت ظاهر می‌شود؛ نه اینکه نویسنده ضرورتاً می‌تواند در وضعی سالم قرار داشته باشد (در اینجا همین ابهام در مورد ورزش‌گرایی هم وجود دارد)، بلکه او از سلامتی غیرقابل مقاومت و ترد و لطیفی برخوردار است ناشی از شنیده‌ها و دیده‌هایش از چیزهایی بسیار بزرگ برایش، چیزهای بسیار نیرومندی برایش، چیزهای کشنده و خفقان‌آوری که عبورشان او را پاک خسته می‌کند درحالی‌که با این وجود، به او شدن‌هایی می‌بخشد که سلامتی غالب و ذاتی، آن‌ها را ناممکن می‌گرداند. نویسنده از آنچه دیده و شنیده با دیدگانی سرخ و پرده‌های گوش پاره بازمی‌گردد. کدام سلامتی می‌تواند کافی باشد برای رها ساختن زندگی هرگاه توسط انسان و درون او به بند کشیده باشد، توسط ارگانیسم و درون آن، به‌وسیلۀ جنس و درون آن؟ این مانند سلامتی تُرد و لطیف اسپینوزا است، درحالی‌که دیرزمانی پایید و تا پایان شاهدی است بر مکاشفه‌ای جدید که نسبت به عبور آن گشوده است.

سلامتی در مقام ادبیات، در مقام نوشتار، یعنی پدید آوردن مردمی که اثری ازشان نیست. این برعهدۀ کارکرد افسانه‌بافی است تا ملتی ابداع کند. ما با خاطرات نمی‌نویسیم، مگر برای تبدیلشان به سرچشمه و سرنوشت جمعی ملتی در حال آمدن که هنوز در خیانت‌ها و رسوایی‌هایش لَم داده است. ادبیات آمریکایی قدرتی استثنایی دارد برای خلق نویسندگانی که قادرند خاطرات خاص خودشان را به یاد بیاورند، ولی در مقام خاطراتی مربوط به ملتی عام مرکب از مهاجرانی از سراسر جهان. ثاماس ولف همۀ آمریکا را در نوشتار ثبت می‌کند؛ از آن حیث که می‌توان آن را در تجربۀ مردی مجرد یافت. این دقیقاً همان ملتی نیست که فراخوانده شده تا بر جهان استیلا یابد. این ملتی اقلیت است، تا ابد اقلیت، عهده‌دار نوعی انقلابی شدن. شاید این تنها در اتم‌های نویسنده وجود دارد، ملتی حرامزاده، پست، تحت سلطه، همواره در حال شدن، همیشه ناکامل. حرامزاده دیگر به‌معنای وضعیتی خانوادگی نیست، بلکه فرایند یا جنبش نژادهاست. من یک حشره‌ام، سیاه‌پوستی از نژاد پست تا ابدالآباد. این یعنی شدن نویسنده.
کافکا (در اروپای مرکزی) و ملویل (در آمریکا) ادبیات را چونان بیان جمعی ملتی اقلیت یا ملت های اقلیت به نمایش می گذارند که فقط نویسنده و از رهگذر او به بیان در می آیند. ادامه 👇
@Kajhnegaristan