«گرادیوا، حجاب، دین»

"گرادیوا، حجاب، دین"
✍ پویا ایمانی


در سال 1903 ویلهلم ینسن رومان کوتاهی نوشت با عنوان گرادیوا که احتمالا تنها بعد از تحلیل درخشان فروید در 1970 بدل به یکی از فیگورهای اساطیری زن مدرن شد.
داستان گرادیوا از این قرار است که باستان شناس آلمانی جوانی به اسم نوربرت هانولد نقش برجسته ی زنی در حال راه رفتن را در موزه ای در رم می بیند و شیفته اش می شود. نام زن بازنمایی شده را هم می گذارد گرادیوا، به معنی خوش خرام یا آنکه نرم و و با وقار گام بر می دارد( ماخوذ از "مارس گرادیووس" که یکی از القاب مارس خدای جنگ رمی ها بود و معنی دقیق ش می شد مارس در حال قدم رو یا مارسی که رژه می رود).
وسواس و وسوسه ی گرادیوا نوربرت را رها نمی کند تا اینکه مرد جوان شبی در خواب زن مرموز را می بیند که درست در هنگامه ی آتش فشان وزوو، در خیابان های پمپی، بر آتش و خاکستر و ویرانه گام بر می دارد. باستان شناس جوان به دنبال رویایش عازم پمپی می شود.... در پمپی تازه می فهمیم توهمات نوربرت در تمام این مدت حاصل میل سرکوب شده اش به دختر استاد مشهوری بوده که روبروی خانه ی نوربرت، آن دست خیابان زندگی می کند. وقتی نوربرت به بهانه ی تحقیقات میدانی باستان شناسانه به پمپی می رود بالاخره با نسخه ی "زنده" و واقعی گرادیوا یعنی دختر استاد ملاقات می کند. نام دختر زویی برتگانگ است. همانطور که خود ینسن در رمان یادآوری می کند، معنی ریشه ای نام خانوادگی برتگانگ می شود "خوش خرام" یا آنکه به ناز و ملاطفت گام بر می دارد ( Bert-gang). زویی که از ماهیت توهمات نوربرت و میل سرکوفته ی او به خودش باخبر شده و در عین حال خودش هم رفته رفته جذب او شده می کوشد نوربرت را از توهم برهاند و وجود زنده و تنانه اش را جایگزین فیگور مرده ی گرادیوا کند.
در واقع زویی در نقش یک روانکاو باید باید سعی کند حجاب را از پیش چشمان نوربرت بردارد تا مرد جوان عاقبت ببیند که پشت حجاب گرادیوا، زیر تل خاکستر پمپی، این خود زویی است که مدفون است، خود زندگیست که سرکوب شده و به محاق رفته. نکته ی جالب این که ریشه ی نام زویی ( Zoe) به زوئه ی یونانی به معنی زندگی می رسد و اصلا با زیست و زندگی فارسی هم ریشه است. تمام تحلیل فروید از گرادیوای ینسن( و بعدها تحلیل دریدا از تحلیل فروید در متن مفصلش راجع به دین) حول همین نکته می چرخد که وقتی زندگی واقعی سرکوب می شود و به کل از بین نمی رود، بلکه مثل هر چیز سرکوب شده ی دیگر در هیئت مجسمه/ عروسک/ بت/ وهم/ فانتزی/ خدا بر می گردد. به عبارت دیگر، آنچه سرکوب شده و سر از جهان زیرین درآورده نابود نمی شود، "جابجا" می شود و دوباره و دوباره در هیئت وهم یا سمپتوم بر می گردد و دست کم یکی از نام های این بازگشت دین است. زنده ی خرامان فراموش می شود، سرکوب می شود، به پستو فرستاده می شود تا آنچه طی این سرکوب جایش را می گیرد فانتزی خطرناک زنی اثیری باشد، زنی ورای "حیات صرف" ورای رقص مرگ آمیغ زندگی زمینی، ورای زوئه یا حیات طبیعی، و صد البته ورای هرجور آلودگی و آغشتگی به غیر؛ زن-/-دگی ای محفوظ و مصون در حجاب امنیت که به خیال خامش تماما بر مرگ- غیاب -ماشین فائق آمده و هر روزن ورود غیر را بسته تا در بکری و پالودگی بماند؛ موجود موهومی که دقیقا چون بناست تمثال زندگی ناب و منزه و بی مرگ باشد مرگ ناب است: مرده ی متحرک، گرادیوا، عروسک.
@Kajhnegaristan