به هیچ‌کس نچسبیدن،. نچسبیدن به هیچ میهن،

به هیچ‌کس نچسبیدن،
اگرچه عزیزترین کس باشد-زیرا هر کس زندانی است و زاویه ای[برای در بند نگاه داشتن ما]؛
نچسبیدن به هیچ میهن،
اگر چه رنج‌دیده‌ترین و یاری‌خواه‌ترین میهن باشد(دل برکندن از یک میهنِ پیروزمند آسانتر است)؛
نچسبیدن به هیچ همدردی،
اگر چه همدردی با انسانهای والاتر باشد، که بخت یکبار ما را به تماشای عذاب و درماندگی کم‌مانندشان رهنمون شد.
نچسبیدن به هیچ علم،
اگرچه ما را به ارزنده‌ترین کشفهائی وسوسه کند که گوئی بهر ما کنار نهاده‌اند.
نچسبیدن به وارستگی خویش،
به آن دورپروازی و بیگانگیِ سرمستانهٔ پرنده‌وار، که مدام بالاتر می‌پرد تا مدام هرچه بیش را در زیر [پر] خویش بیند-خطری که در کمین پروازگران است.
نچسبیدن به فضائل خویش و کل خویشتن را فدای جزئی از خویش نکردن-بمثل فدای «مهمان‌نوازی» خویش-که روانهای والاگهر و توانگر را خطرِ خطرهاست، روانهائی را که خویشتن را بی‌حساب و کمابیش بی‌تفاوت، صرف می‌کنند و کار فضیلت بخشندگی را به رذیلت می‌کشانند.

مرد می‌باید خویشتن‌پائی بداند: این است سخت‌ترین آزمون ناوابستگی.

فریدریش نیچه
فراسوی نیک و بد
جان آزاده-۴۱


@Kajhnegaristan