«از زلزله بگو، بیشتر بگو». ✍ صلاح الدین اسمعیلی

"از زلزله بگو، بیشتر بگو"
✍ صلاح الدین اسمعیلی
روانشناس بالینی/ درمانگر تحلیلی


دوستی به شوخی گفت نمیخوای دست از سر زلزله برداری. پاسخ دادم اگر من هم بخواهم، زلزله دست از سر من برنمیدارد.
حکایت آن جوک روانپزشکانه را شنیده اید؟ بیمار روانپریشی نزد روانپزشک میرود و میگوید فکر میکنم دانه گندم هستم و بقیه، مرغ هایی که میخواهند من را بخورند. برای مدتی داروی آنتی سایکوتیک میگیرد و دیگر باور ندارد دانه گندم است. اما با عجز پیش روانپزشک برمیگردد و میگوید الان من میدانم دانه گندم نیستم ولی آیا بقیه هم میدانند؟
آری میتوان زاناکسی خورد و آرام گرفت؛ در مبل رواندرمانی لمید و پرت گفت؛ در جمع دوستان رفت و به شعف آمد؛ سر به کار نهاد و مشغول شد. آری میتوان گوش خود را گرفت و هیچ نشنید، چشم خود را بست و هیچ ندید. ولی باور کنید اگر به هر طریقی گیر زلزله باشید تا خصوصی ترین لحظات شما سرک خواهد کشید. درس اول و آخر رواندرمانی این است: هر آنچه شما را فرا میخواند بایستی به استقبال آن رفت. حضورش را بازشناخت و با او سخن گفت.


@Kajhnegaristan