عم اوغلی عشق قوت گرگ‌هاست. پدر بزرگم می‌گفت به سال زمستان‌های سخت قوت گرگ‌ها از آسمان می‌رسید

عم اوغلی عشق قوت گرگ‌هاست. پدر بزرگم می‌گفت به سال زمستان‌های سخت قوت گرگ‌ها از آسمان می‌رسید. می‌گفت خودم به چشم دیدم یک‌بار که از «پایان» می‌آمدم. زمستان سخت. دیر راه افتادم. پا تند کرده بودم زود برسم گرفتار شب و تاریکی نشوم. گرگ و میش به تپه‌ی «جینی قالا» نرسیده دیدم که ای داد... نشستم. عرق از پشت گوش‌هام سر می‌خورد. نه یکی، نه دو تا، نه سه تا، پیش خودم گفتم خدایا لشگر گرگان را فرستادی اهل آبادی را از روی زمین بردارند. چاره نبود. نشستم. سوز سرد می رفت تا مغز استخوان و گزگز انگشت‌ها طاقت را طاق می‌کرد. نشستم. نمی‌شد رفت. نمی‌شد تکان خورد. لشگر گرگان پیش رو بود. حلقه زده. گرد آمده. یک لحظه نشستند روی پاهای عقب. سر و سینه جلو، زوزه کشیدند. دست کشیدم به ریشم چند تار موی سفید به دستم ماند. آسمان ترقید. انگار بند دلش پاره شده باشد. دوباره زوزه کشیدند. آسمان ولوله شد. بار سوم چیزی از دل آسمان پرت شد بین‌شان. انگار یک تکه دمبه. سفید. سرهاشان را پایین انداختند. سکوت شد. سکوت عمق کاریزها. تک‌تک رفتند دهانی به آن قوت زدند و رفتند. گفتم فردا من هم می‌آیم چیزی اگر مانده باشد می‌خورم... بعدها هیچ وقت نگفت فردای آن روز رفت و چیزی مانده بود یا نه؟ اما عم اوغلی عشق همان قوت گرگ‌هاست یک‌جوری سیرت می‌کند که زمستان از پوستت هم رد نشود.

#عم_اوغلی
#فریاد_ناصری
@Faryad_naseri