سیاست، جامعه، فرهنگ، اقتصاد و دانشگاه در آلمان و اتحادیه اروپا ✔ همین آی دی در اینستاگرام 📚مشاوره تحصیلی و اجرای طرحهای پژوهشی، ترجمه کتب و مقالات تخصصی در حوزه علوم انسانی ✔ تبلیغات ارتباط با ما: @dachstudien1
فهم نسبت تمدنی میان ایران و غرب را آنان (متفکران غرب) بسیار عمیقتر و البته جدیتر از خود ما درک میکنند
فهم نسبت تمدنی میان ایران و غرب را آنان (متفکران غرب) بسیار عمیقتر و البته جدیتر از خود ما درک میکنند.
مساله، "ایرانِ فقیر با حکومتهایی که از ابتدا نیمهجان (یعنی نیمهزنده و تبعا نیمهمُرده) به دنیا میآیند" نیست؛ مساله امر بسیار پیچیدهی فرهنگی است که دستکم در همین یکونیم سدهی اخیر، همه جور پدیدهیی در خود ایجاد کرده و همواره موجهایی برانگیخته که تا یک سده سراسر خاورمیانه بر آن امواج روان شدهاند؛ نه تنها طالبان و القاعده و داعش، در بُنِ آرمان و فاهمهشان، محصول ایدههایی هستند که یکونیم سده قبل در ایران پدید آمده بوده و سپس دچار مهاجرت فرهنگی شدهاند، که بهعلاوه ریشهی همهی انواع جریانهای چپ و لیبرال و مشروطهخواه و عدالتجوی خاورمیانه را نیز احتمالا میتوان در جریانهای فرهنگیِ یکونیم سدهی پیشین ایران جُست و یافت.
کار ما فهمیدنِ آن چیزی است که در "ژرفایِ فاهمه" میگذرد.
امروزه همه میگویند که نشانههای آنچه را که در ۵۷ واقع شد، میتوانستهاند بیابند. اما در ۵۶ هیچکس نمیتوانست؛ به همین دلیل که فقط کسانی مانند "عَلَم" بهراستی یا تا اندازهیی میتوانستند "بفهمند".
هیچیک از جریانهای چپ و راستِ اپوزیسیون یا پوزیسیون، نمیفهمیدند، چه چیزی در راه است. وگرنه کسی چون بازرگان پس از تغییرِ رژیم نمیگفت "ما از خدا باران خواستیم ولی او سِیل فرستاد"!
چگونه هنگامی که همه غرق در فرافکنی رویاهای کودکانهشان دربارهی سرنوشت چیرگان بر چاههای نفت و دربارهی بیبهرگان از آن چاهها (حاکمان و محکومان) هستند، حتی آنگاه که خودشان در سپاه اپوزیسیون (درست مانند اکنون) در حال کندنِ گور رژیمهای سیاسی هستند، فاجعه از راه میرسد؟ چگونه؟
از یاد نمیبرم این جمله را که "با هجوم قبایل عرب، "دیوار بلندِ" تمایز اجتماعی میان کاستهای عهد ساسانیان، بر سر همه فروریخت و فرادست و فرودست، هر دو در محاق ذلّت افکنده شدند!
اینان (ایرانیان) عناصری فرهنگی خلق میکنند که در بنیاد بسی اندیشهها جایگیر شده و در کنه دیالوگهای آنکساگوراس، هرکلیتوس، سقرات و افلاتون رسوخ میکند؛ بنیاد دیالکتیک را به فلسفه و ایدههای اصولی دولت (بهعنوان سامان هنجار اجتماعی) و آرمان صلح (جهان مینوی) را به فرهنگ بشر میبخشند، اما از ایجاد خط برای زبان خودشان یا ایجاد دولت سامانمند و پایدار برای سرزمینِ خودشان عاجز میمانند؟
اینان چگونه مردمی هستند و در کّنه معارف و فرهنگشان چه رود پرخروش متناقضی جاری است؟
مساله این است:
ایرانیان چگونه خود و جهان را "میفهمند"؟