🔸مهره‌های بازی قدرت‌های خارجی

🔸مهره‌های بازی قدرت‌های خارجی

هراس حفظ جان، مشکل روزانه توده‌های مردم آن زمان شده بود گویی مردم هر روز با دمیدن صبح به سفر پرخطری به مقصد نامعلومی می‌رفتند. فقر و بدبختی نسلی را دچار نفرت و خشونت دائمی ساخته بود که از زندگی، تنها جنگ را می‌شناخت. کافی است نگاهی به رمان تاریخی "سیمپلی‌سی‌سیموس" اثر گریمِلس‌هاوزِن بیندازیم که ۲۰ سال پس از جنگ سی ساله منتشر کرده است. شخصیت اصلی داستان او در تشریح هجومی به خانه یک کشاورز می‌گوید: «کلفتمان را توی طویله چنان زیر ضرب و شتم گرفتند که دیگر نتوانست بیرون بیاید. ... دست و پای نوکر را هم بستند و به خاک انداختند، چوبی در حلقش فرو کردند و او را توی چاله پر از ادرار و کود متعفن حیوانات درغلتاندند و می‌گفتند این هم نوشابه سوئدی!.» گواه تاریخی دیگر خاطرات روزانه یک مزدور آلمانی به نام پِتِر هاگِندورف است که در جایی در کنار پول و لباس "دخترک زیبایی را به عنوان غنیمت جنگی" خودش ثبت کرده است. چند صفحه بعد از این فهرست غنیمت‌هایش می‌نویسد: «این ولایت (یعنی لیئِژ در بلژیک کنونی) ۳۰۰ صومعه و کلیسا و ۱۸ شهرستان و ۱۸۰۰ دِه دارد که بیشترشان را ما کاملا غارت و خالی کردیم.» آمار کشتگان جنگ سی ساله در پژوهش‌های تاریخی از سه تا نُه میلیون برآورد شده. این در حالی است که سرزمین آلمان جمعیتی حدود ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر را دربر می‌گرفته است. با این حساب، قربانیان این جنگ به نسبت از جنگ جهانی دوم بیشتر بوده‌اند. نظام حکومتی آلمان از کار افتاده و محل‌های بسیار اندکی از ویرانی مصون مانده بودند. درحالی که اقتصاد و جامعه در کشورهای دیگر رو به شکوفایی داشتند، آلمان دچار فروپاشی و افسردگی شده بود. پربسور مونکلر می‌نویسد: «جنگ، آلمان را از نظر اقتصاد اجتماعی چند دهه واپس راند. هنگامی که جنگی یک چهارم یا شاید یک سوم کل جمعیت یک کشور را نابود می‌کند، بی‌گمان مُهر خود را بر ذهن مردم این سرزمین می‌کوبد. مردم خود را مهره‌های بازی قدرت‌های خارجی و سرزمینشان را میدان تاخت و تاز بیگانگان احساس می‌کردند.» کارشناسانی چون مونکلر تا آنجا پیش می‌روند که آن تحقیر و توهین را دست‌آویزی به شمار می‌آورند که امپراتور آلمان و نازی‌ها در سده بیستم حمله‌های خود در جنگ‌های اول و دوم جهانی را به پشتوانه آن توجیه می‌کردند.
🔸پنج سال مذاکره صلح
در میانه دهه سوم جنگ سی ساله، درگیران آن کارزار ویرانگر یکپارچه درمانده و خسته و به حفظ مناطق نفوذی خود قانع و راضی شده بودند و پنج سال تمام در شهر کاتولیک‌نشین مونستِر و شهر پروتِستان‌نشین اوسنابروک به دنبال یک پیمان صلح با هم به مذاکره نشستند. این نخستین بار بود که سران اروپا این سرزمین را به عنوان یک قاره واحد می‌فهمیدند، می‌سنجیدند و برمی‌رسیدند و مسئولیت کارهای خود در این رابطه را می‌پذیرفتند. سرانجام در روز ۲۴ اکتوبر ۱۶۴۸ طرفین جنگ پیمان موسوم به "صلح وِستفالیا" را در شهر مونستِر امضا کردند که تاریخ‌نویسان آن را به خاطر سازش‌پذیری طرفین در امر آزادی مذهبی "ترفند استادانه دیپلوماتیک" به شمار آورده‌اند. هامِرشتاین می‌گوید که پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها متقاعد شدند که تفاوت‌ها و اختلافات دینی نه به کمک علوم الهی بلکه به یاری مصالحه حل و فصل می‌شوند بی‌آنکه بر این پرسش پافشاری کنیم که حق با کیست. این پیمان برابری مذاهب مسیحی را تثبیت کرد و به این ترتیب همزیستی مسالمت‌آمیز مسلک‌های گوناگون که در طول سال‌های خشونت و قهر، ناممکن می‌نمود را پایه ریخت. طرفین جنگ برای استوارسازی صلح، تضمین‌هایی هم در نظر گرفتند. در صورت نقض مفاد پیمان از سوی یکی از طرفین جنگ، دیگر امضاکنندگان حق داشتند برای بازگرداندن شرایط به وضعیت صلح، مداخله کنند. افزون بر این بر پایه آن پیمان از قدرت امپراتور کاسته شد و در مقابل والیان استقلال بیشتری یافتند که در ادامه به تبدیل امپراتوری روم آلمان به کنفدراسیون حکومت‌های محلی آلمانی‌زبان انجامید. درحالیکه در کشورهایی مانند فرانسه قدرت مرکزی تثبیت می‌شد، آلمان به سوی فدرالیسم پیش می‌رفت و نشانه‌های آن هنوز در تلاش نخست‌وزیران ایالتی آلمان امروز برای حفظ استقلال خود دیده می‌شوند./ دویچه وله