هرکسی بر فطرت خود می‌تند! این آقا سانسور را «ارشاد نویسنده»

هرکسی بر فطرت خود می‌تند! اما حال که صحبت از غرض‌ورزی و بی‌شعوری و حرف مفت به میان آمد، ناگزیر نوشتۀ سانسورچی با نام و نشانی در یکی از مجلات نوبنیاد به ذهن تداعی می‌شود که نظیر بالادست‌های اداری محترمش سخت نگران بهداشت فکری مردم است و آشکارا به دفاع از تفتیش عقاید و سانسور فکر برخاسته‌ است. این آقا سانسور را «ارشاد نویسنده»
می‌داند و وجود آن را واجب می‌شمارد. عقیده دارد که مغر متفکر کشور همان چهل و یک تن سانسورچی رسمی وزارت فرهنگ و هنرند که نسب حرفه‌ای‌شان به اساتیدی چون فروزانفر، سعید نفیسی، حکمت اقبال، اقبال آشتیانی، ملک‌الشعرای بهار و حتی نیما یوشیج می‌رسد! و این هیأت محترم «ممیزان» را دوستان و استادان اهل کتاب می‌خواند. اگر به کار سانسور انتقاد می‌کند، نه از آن روست که خفقان فکری به وجود آورده است، به سبب آن است که این مغز متفکر کشور، گه‌گاه به نوشته‌هایی اجازۀ انتشار داده است که نویسندگانش بی‌سواد بوده‌اند! و می‌بینید که به هرسو نظر می‌کنیم، با پدران بی‌شماری روبه‌رو می‌شویم که هیچ‌یک هدفی جز ارشاد ملت ندارد!
نه آقایان، این شما نیستید که برای «ارشاد» و «راهنمایی» آدمیت‌ها، به‌آذین‌ها، قاضی‌ها، سمین دانشورها، ساعدی‌ها، رحیمی‌ها، گلشیری‌ها و ده‌ها شاعری که طی این شب‌ها برای ما شعر می‌خوانند، صلاحیت دارید. ما صلاحیت شما، همۀ شما و استادانتان را دربست و یک‌جا رد می‌کنیم. و تازه از صد نویسنده و شاعر بالقوه‌ای که شما «راهنما»یان خودسر استعدادهایشان را نشکفته پژمراندید، و امروز جای خالی آنان در میان ما و در جامعۀ ما سخت احساس می‌شود، حرفی نمی‌زنم. اگر هنوز فرهنگ معاصر ما تتمه آبرو و اعتباری هم دارد، به یمن وجود همین هنرمندانی است که شما جاهلانه خواهان «راهنمایی» ایشانید!
و حال به این نکته می‌رسیم که مگر ما چه گفته‌ایم که سیلی اینچنین از تهمت و ناسزا به سویمان روان شده است؟
گناه ما اعضای کانون نویسنگان ایران بیان این گفتۀ ولتر است که: «من با عقیدۀ تو کاملاً مخالفم، ولی تا جان دارم خواهم کوشید تا تو حق داشته باشی عقیده‌ات را بیان کنی.»
ما گفته‌ایم که قلم و اندیشه باید آزاد باشد. گفته‌ایم که این آزادی را تنها در شکلی می‌شناسیم که قانون اساسی ایران و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر به صراحت معلوم کرده‌اند. ما گفته‌ایم دستگاه تفتیش عقاید و سانسور اندیشه، به هر بهانه‌ای که برای توجیه آن متوسل شوند، با حق آزادی اندیشه و بیان تضاد دارد. ما گفته‌ایم و می‌گوییم که یک ملت بالغ و رشید نیاز به قیم و مرشد ندارد و خود کاملاً قادر است درست را از نادرست تمیز دهد.
ما می‌گوییم در شرایط فشار و اختناق، ادب و هنر امکان رشد طبیعی ندارند؛ و اگر مجاز باشم در این مورد، اصطلاحی از زیست‌شناسی را به کار ببرم، می‌گویم هنر پدیده‌ای «هوازی» است یعنی برای شکفتن و بارورشدن، نیاز به فضای باز و هوای آزاد دارد.
در فضای فشار و اختناق، علم می‌تواند به زندگی ادامه دهد، تکنولوژی می‌تواند حتی گام‌هایی به پیش بردارد، و تجربۀ جهانی نشان داده است که در سخت‌ترین و خفقان‌آورترین شرایط، یعنی در شرایط جنگ، علم و تکنولوژی حتی جهش‌هایی غول‌آسا به پیش کرده‌اند؛ اما در هیچ زمان و هیچ مکان، اندیشه و هنر در شرایط اختناق به شکوفایی نرسیده‌اند، سهل است؛ حتی قادر به نوعی زندگی گیاهی نیز نبوده‌اند.
ما می‌گوییم اِعمال فشار و ایجاد تضییقات تا کنون جز پژمرده‌ کردن استعدادهای خلاق و مجال فراگیر شدن علف‌های هرز خودروی صدرویی که جز در خاکبرگ فساد و بی هویتی ریشه ندارند، و سال‌هاست نمونه‌های دست اول آن را هر روز به چشم می‌بینیم، نتیجه‌ای نداشته است. ما می‌گوییم ادعای حفظ میراث فرهنگی و پیشبرد فرهنگ ملی به کمک این علف‌های هرز یک روزه ـ درحالی که درختان تنومند از بی‌هوایی خفه می‌شوند ـ آن هم به زور سانسور و بخشنامه‌ها و دستورات اداری و اجیرکردن قلم و اندیشه، ادعای باطلی است و حاصل آن درخشان‌تر از وضع اسفبار کنونی نخواهد بود.
ما می‌گوییم اگر سخن از فرهنگ ملی در میان است، پس داوری نهایی را به ملت واگذارید و اگر ما چنانیم که شما ادعا می‌کنید و شما چنین‌اید که خود می‌پندارید، بگذارید جاروی انتقاد خطاناپذیر ملت ما را از صحنه بیرون بریزد نه باتونِ بی‌قانونی سانسور شما!
دیروز در همین جا سمین دانشور خطابۀ خود را با مدح آزادی شروع کرد. و امروز من می‌خواهم سخنم را با ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت: «پیامبر فرمود هرکس به تو کلمه‌ای آموخت، تو را تا ابد بندۀ خود ساخته است.» از همین روست که من تا پایان عمر بی‌سواد، ولی آزاد خواهم ماند.