داستانهای روزنامه طنز بی قانون
چه کسی از هیدتوشی ناکاتا میترسد؟. جابر حسینزاده | بى قانون. دوم
چه کسی از هیدتوشی ناکاتا میترسد؟
جابر حسينزاده | بى قانون
@bighanooon
قسمت دوم
هیدِتوشی نـاکـاتـا باید از آن دورگـههای ژاپنی - آمریکایی میبود که بعد از ماجرای پِرل هاربر، پدرِ پدربزرگش را همراه کل فامیل مثل سگ از شهر اخراج کرده باشند و جمعشان کرده باشند توی سولهای جایی تا بفرستندشان به یکی از مراکز نگهداری ژاپنیها در دل کویری بیآب و علف توی کالیفرنیا. یک نسل پایینتر، پدربزرگش باید بدون توجه به بلایی که فرانکلین روزولت* سر خانه و زندگیشان آورده و همزمان با اسارتِ کل خانواده در کمپهای مخصوص، با آن روحیه خودآزارِ ژاپنی داوطلب شده باشد برای جنگ علیه سرزمینِ اجدادی و قبل از رسیدن به صحنه جنگ، شبانه از همرزمانِ لات و لامروتِ آمریکاییاش توی کشتی چاقو خورده باشد و جان کنده باشد تا صبح. در گذار نسلها، پدرِ هیدِتوشی هم میبایست بعد از آنکه چندبار توی خیابان از سیاه پوستهای نشئهبازِ آمریکایی کتک میخورد و راه دبیرستان تا خانه را دورتر میکرد و برای قایم کردن چشمهای بادامیاش با عینک آفتابی میچرخید توی خیابانها؛ تصمیم میگرفت با دختری چشمآبی و موقرمز از آلامدا ازدواج کند و بیست سال بعد پسرش، هیدتوشی ناکاتا به جای آنکه ول بچرخد توی اروپا و پاسِ توی عمق بدهد برای پارما و فیورنتینا، باید رپ میخواند توی آمریکا و مدام نوک انگشتهاش را مماس میکرد با جاهای مختلف لباسِ گشادش و آخرِ ویدیوکلیپهاش، گردنبند کلفتش را رو به دوربین میبوسید و با حرکت آهسته پشت میکرد و دور میشد. اما هیچکدامشان هیچ یک از این کارها را نکردند. ایراد ژاپنیها این است که عقدههای تاریخیشان را همراه ژن منتقل نمیکنند به نسلهای بعد و حتی کمکم تصمیم گرفتهاند آنقدر زنده بمانند که اصلا نیازی به نسلهای بعدی نداشته باشند. اجداد هیدتوشی هیچ کدام از کارهای اشاره شده را نکردند و به جایش پدرِ سربه هوا و جینسِنگکارش طی سفری کوتاه به تهران در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج، عاشق یکی از کارکنانِ فیلیپینیِ هتل هما شد و بعد از ازدواجی زودهنگام، ناغافل چند هفته بعد چمدانش را برداشت و دخترک را تنها و آبستن رها کرد و زد به چاکِ جاده و با چند جعبه گز و باقلوا و پسته درِ خانهشان توی توکیو را با پا باز کرد و رفت پیش آن یکی عیالش. سالها بعد، خبرِ داشتن یک برادرِ از مادر سوا، توسط یکی از هِنتاییبازهای قهارِ تهرانی به اطلاع هیدتوشی رسید. ناکاتا بعد از ورود به ایران، توسط عوامل یک برنامه تلویزیونیِ مختص به فوتبال با نام بیمسمایِ سبد، از فرودگاه ربوده شد و مستقیما رفت نشست توی استودیو. مجری برنامه با تسلط نسبیاش به زبان انگلیسی، از ناکاتا درباره شایعه حضورش در ایران برای مربیگری تیم ملی فوتبال پرسید و از آنجا که ناکاتا به زحمت چند کلمه انگلیسی میفهمید، مترجمِ مربیِ ایتالیاییِ یکی از تیمهای لیگ برتر را از خواب بیدار کردند تا به صورت مستقیم و تلفنی حرفهایشان را ترجمه کند و صدای پک زدنهای تمامی ناپذیرِ آقای مترجم به سیگار از پشت گوشی تلفن شنیده شود و از فردایش روزنامههای جوات ورزشی آبروی طرف را ببرند و نانش را آجر کنند. بینندگانِ برنامه زنده سبد، آن شب با گوشهای خودشان شنیدند که ناکاتا آمده برای پیدا کردن برادر ناتنیاش و با چشمهای خودشان دیدند که رو به دوربین التماس کرد و چند قطرهای هم اشک ریخت و تندتند سرش را تکان داد و به ژاپنی چیزهایی گفت. مجری برنامه هم از بینندگان خواست اگر اطلاعی از فرد نامبرده دارند یا او را میشناسند عدد 1 را به شمارهای که آن زیر میبینند ارسال کنند. اگر اصلا خبری ندارند عدد 2 و اگر اصولا تا به حال یک آدم ژاپنی را دیدهاند که توی خیابانهای تهران راه برود، عدد 3 را بفرستند. نمودار میلهایِ آخر برنامه نشان داد 89 درصد بینندگان برادرِ هیدتوشی را از نزدیک میشناسند. هیدتوشی ناکاتا با ضربانِ قلبی 160 و فشار فسفرِ مغزی بالغ بر 450 استودیو را ترک کرد و راهی هتل المپیک شد.
ادامه دارد . . .
🔻🔻🔻
روزنامهی طنز بیقانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon
#چه_کسی_از_هیده_توشی_ناکاتا_میترسد