✅ باز و بسته کردن در ۳۵ ثانیه.. مرتضى قدیمى | بی‌قانون

✅ باز و بسته کردن در ۳۵ ثانیه

مرتضى قديمى | بی‌قانون
@bighanooon

شاید هیچ کاری سخت‌تر از نشستن روی زمین خاکی و گوش دادن به حرف‌های مربی دوره آموزشی سربازی نباشد. وقتی مثلا در حال یاد دادن چگونه باز و بسته کردن اسلحه ژ-3 است؛ در حالی که تو می‌دانی قدرت کشتن یک گنجشک را هم نداری. آن هم با آن اسم‌های عجیب و غریب؛ گلنگدن، مگسک، قنداق، شعله‌پوش و...

من واقعا قدرت کشتن یک گنجشک را نداشتم. الان هم ندارم. حتی توان دیدن لحظه بریدن سر گوسفند را ندارم و این که چطور چلو‌ماهیچه برایم تبدیل به محبوب‌ترین غذا شده، موضوع دیگری است.

خاطرم هست روزی که آقاجون از مکه آمد و من که از همه بیشتر منتظر برگشتنش بودم تا ببینم برای بزرگ‌ترین نوه‌اش چه آورده است، وقتی به گوسفند بیچاره جلوی پای آقاجون، فن کشتی زدند تا ضربه فنی شود، بعد هم سرش را بریدند، ترسیدم و فرار کردم و دیگر برایم مهم نبود چه چیزی آورده است.

یا وقتی شب عروسی‌ام به رغم اینکه اصرار کرده بودم گوسفندی جلوی پای من و عروس نکشند ولی مادر عروس گفته بود رسم است و فلان تا من تنها بروم داخل آپارتمان و بعد هم عروس تنها، تا جلوی پای او گوسفند را سر ببرند و به قولی از بلا و قضا به دور باشیم. بگذریم از اینکه تمام تور چندین متری ادامه لباس عروس خونی شده بود تا بعد چند روز همه فرش‌های نو را بدهیم برادران شربت اوغلی شستشو بدهند. دختر بچه‌ای که مسئول تور بود مشتاق دیدن جان‌دادن گوسفند بی‌سر می‌شود و تور را فراموش می‌کند. فردای همان روز عروسی که من رفته بودم روی چهارپایه تا لامپ سوخته را برای مراسم پاتختی عوض کنم، افتادم و دستم شکست.

حالا دیگر، مادر همسر ول کن نبود که به دلیل ماجرای گوسفند است تا یک‌بار دیگر یک گوسفند را جلوی پای من و همسر سر ببرند. با دیدن سربریدن گوسفند تا یک هفته حالم بد بود و کارم به سرم کشید. این را هیچ کسی جز همسرم نمی‌داند.

حالا من با این شرایط باید روی زمین می‌نشستم و باز و بسته کردن اسلحه و در ادامه طرز کار با آن را یاد می‌گرفتم تا اگر روزی لازم شد شلیک کنم.

خیالش هم وحشتناک بود تا سعی کنم هیچ چیزی از کار با اسلحه یاد نگیرم.

- هی آشخور حواست کجاست؟ برای عمه‌ات توضیح نمی‌دم. پاشو بیا باز و بسته کن ببینم. توي 35 ثانیه.

مربی دوره آموزش این را به من گفت که با بندهای پوتینم گل درست می‌کردم برای این که حواسم به او نباشد.

وقتی ایستادم فراموش کردم بندها را به هم گره زده‌ام. با برداشتن اولین قدم خوردم زمین تا گروهان انفجاری از خنده شود و مربی هم فریاد زد «خفه شید آشخورهای احمق.»

گره‌ها سفت شده بودند و به سادگی باز نمی‌شدند تا پوتین‌ها را از پایم بیرون بکشند و پابرهنه برای باز و بسته کردن اسلحه بروم جلو.

قاعدتا حدس می‌زنید چه اتفاقی افتاد؟ حتی بلد نبودم خشاب را از اسلحه جدا کنم تا در ادامه بدون پوتین تا پایان کلاس کلاغ‌پَر بروم. کاری که تا پایان دوره آموزشی تکرار شد و اگر وساطت فرمانده گردان وجود نداشت تکرار دوره آموزشی قطعی بود.

حالا هر وقت می‌خواهم جوراب بپوشم یا در بیاورم فرم متفاوت کف پایم را می‌بینم که یادآور آن روزهاست. روزهایی كه نخواستم کار با اسلحه را یاد بگیرم تا کف پایم شبیه عدس‌پلوهای همان دوران شود.


🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon
#برجک