داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ همین دور و بر. مهرداد صدقى | بى قانون. قسمت: سفر مثلا یهویی
✅ همين دور و بر
مهرداد صدقى | بى قانون
@bighanooon
این قسمت: سفر مثلا یهویی
آقای عطاری و بابا دارند برای روشهای مختلف به باد دادن پولهای بازنشستگی برنامه ریزی میکنند. آقای عطاری میگوید:
اگه پایه باشی، با یه ماشین میریم تا...
آقای عطاری مقصد را آهسته میگوید. وقتی محض فضولی میپرسم «کجا»، بابا به جای او فورا میگوید: هیچی... «بانه».
آقای عطاری ادامه میدهد: زنهامون رو هم برمیداریم که هم چونه بزنن و هم هی به ما زنگ نزنن که کجایین. البته اگه میخوای ببریمشون یه جور موضوعو بهشون بگیم، اگه هم نظرت اینه که نبریمشون، یه جور موضوعو مطرح کنم که اصلا خودشون نیان.
بابا سیاسیترین جمله ممکنش را میگوید: با ما میاومدن که خوش میگذشت ولی حیف که خودشون نمیخوان بیان.
آقای عطاری برای زنها از برنامه ریزی سفر میگوید:
ما که قند و چربیمون بالاست، از همین سر کوچه چهل پنجاه تا نون میگیریم، چند سطل ماست برمیداریم، تا خود بانه نون و ماست میخوریم وکیف میکنیم. درسته که مسیر دوره و جاده پر از چاله چولهاس و خرید مریدم نمیریم ولی در عوض شبا که تو پارک میخوابیم دور هم گُل میگیم گل میشنویم.
بعد از جواب منفی خانمها، آقای عطاری و بابا مقدمات سفر را فراهم میکنند. هر دو یک لیست بلندبالا برای ملزومات سفر تهیه کردهاند که هیچ شباهتی به آن برنامه نان و ماست خوردن ندارد. موقع رفتن، دم در و با هم لیست را چک میکنند که چیزی جا نمانده باشد.
سیخای کباب؟
برداشتم.
کنسرتِ ماهی؟
منظورت کنسروه؟ آره، تُنِ لوبیا هم چند تا برداشتم.
خوبه. شامپو مامپو زیاد برندار تو هتلا بهترش هست. از همونجا ور میداریم، بقیهشو سوغاتی میاریم.
آقای عطاری صدایش را پایین می آورد و موارد بعدی را میپرسد:
گذرنامه؟
آره
مایو و عینک دودی؟
آره
🔸🔸🔸
دو سه روز از سفر بابا گذشته که دایی به خانهمان میآید و به مامان میگوید: «این شوهرت هم چه آدمیه. من نشد باهاشون برم حالا هی عکساشونو از ترکیه برام میفرسته تا منو بچزّونه...»
مامان فورا میگوید: یعنی اگه اونجا رفته باشهها.
خب حالا رفته باشن مگه چی ميشه؟
اولا اونجا الان خطرناکه. دوما بدون ما؟
شما بودین خطرش کم میشد؟
آره بعضی خطرا که کم میشد.
مامان به طوبی خانم همسر آقای عطاری زنگ میزند و در کسری از ثانیه جلسه شورای امینت سازمان ملل در خانه ما تشکیل میشود. مامان میگوید: نمیگم حق نداشتن برن ولی قبلش باید یه خبر به ما میدادن. الان حس میکنم به ما به چشم پاتریکِ باباسفنجی نگاه میکردن.
طوبی خانم هم میگوید: همین الان از هر جا باشه شماره اردوغانو گیر میارم بهش میگم دو نفر از عوامل کودتا الان اون ور دارن برای خودشون میچرخن. نشونه شونم اینه که ماشینشون پر از نون و ماسته.
دایی هم سوسه میآید: اینا سادهان، نکنه از احساسات پاکشون سو استفاده شده باشه و خدای نکرده به شبکههای مبتذل پیوسته باشن؟
جز تبلیغ نون و ماست به چه دردی میخوردن؟
با اون هیکلا به درد تبلیغ کرم موبَر و قرص لاغری که میخوردن.
دو روز بعد با آمدن آقای عطاری و بابا و توضیح راجع به اینکه همه چیز یکدفعهای شده و از همه مهمتر باز شدن ساک خریدها و سوغاتیها، گلایهها موقتا رفع میشود. بابا در حالیکه شامپوهای هتل را به دایی تقدیم میکند، میگوید: «ولی خداییش هیچ جا همین ایران خودمون نمیشه».
🔻🔻🔻
روزنامهی طنز بیقانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon
#همين_دور_و_بر