داستانهای روزنامه طنز بی قانون
بارها گفته بودم که باید از یک روش جدید استفاده کنیم
بارها گفته بودم که باید از یک روش جدید استفاده کنیم. اما چه کسی برای نظرات یک کارمند دون پایه اهمیت قايل میشود؟ از روشی استفاده میکردیم که 70 سال پیش توسط موسس اینجا ایجاد شده بود. اولین بارته؟ میشه از تجربیاتت بهم بگی؟ میشه کمکم کنی؟ واقعا سوالات احمقانهای بودند. دلیل اصلی اضطرابم هم در واقع کیفیت سوالات بود. واقعا دیگر آدمی وجود دارد که فریب همچین سوالاتی را بخورد؟ اما چارهای نبود. یا از دستورات مشخص پیروی میکنی یا اخراج خواهی شد. لعنت به شما عوضیها. حتی به خاطر نمیآورم چطور استخدام شده بودم. ولی میدانستم میتوانیم از روشهای بهتری استفاده کنیم تا بفهمیم حافظه فرد پس از تجربیاتی که در اتاق دارد پاک میشود یا نه. حتی نمیدانستم که اگر پاک نشود چه اتفاقی میافتد.
سعی کردم تا جایی که میتوانم به این بازی ادامه بدهم. نمیتوانستم به راحتی شکست را بپذیرم و بگویم: «منو ببخش که احمق فرضت کردم. مجبور بودم امتحانت کنم. من فقط دستوراترو اجرا میکنم». گفتم: «من فقط اومدم اینجا که حالم بهتر بشه. اون چند ساعت لذتی که تجربه میکنی واقعا ارزششرو داره حتی اگه بعدش حافظه رو پاک کنن» لبخند کمرنگی زد و پرسید: «چطور میدونی که تو اون اتاق چند ساعت لذت تجربه میکنی؟ از کجا معلوم شکنجهات نکنن؟» بلافاصله گفتم: «خب تو تبلیغات اینجا دیدم اینرو». همچنان لبخند کمرنگش را حفظ کرده بود. پرسید: «اینقدر راحت به تبلیغات اعتماد میکنی؟ یا شاید واقعا اولین بارت نیست که میای اینجا؟» عصبی شده بودم. از جایم بلند شدم و در فاصله دوری از او نشستم. نمیتوانستم بازی را ادامه بدهم. بیخیال پاداش شدم. حتی جریمه شدن بابت ناتمام گذاشتن ماموریت نیز برایم اهمیت نداشت. به دیوار رو به رویم زل زده بودم و هر لحظه عصبیتر میشدم. واقعا چطور میتوانستی بفهمی که در آن اتاق چند ساعت لذت را تجربه خواهی کرد؟ افکار و خاطرات مبهم و غریبی ذهنم را قلقلک میدادند. مرز بین فکر و خیال و خاطره به مرور داشت محو میشد.
اولین باری را که دیدمش خوب به خاطر میآورم. پنج ساعت با دوربین حرکاتش را بررسی کرده بودم. فقط به خاطر قوانین احمقانه و قدیمی اینجا. ابتدا مدتی طولانی حرکاتش را بررسی میکنید و سپس سعی میکنید با گفتوگو ذهنش را تحریک کنید تا ببینید چیزی را از اتاق به یاد میآورد یا نه. پس از پنج ساعت بررسی احمقانه وارد راهرو شدم و در فاصله نه چندان نزدیکی از او نشستم. با موهایش ور میرفت که توجهش به سمتم جلب شد. گاز گرفتن انگشت شست جواب داده بود.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon