✅ خوردن گوجه به جلوگیری از آفتاب سوختگی کمک می‌کند. علی رضازاده | بی قانون

✅ خوردن گوجه به جلوگیری از آفتاب سوختگی کمک می‌کند
علی رضازاده | بی قانون
@bighanooon

مرتضی و میترا خیلی رابطه‌ خوبی داشتند. آن‌قدر خوب که همه بهشان حسودی می‌کردند. یک رابطه‌ رویایی و هیجان‌انگیز. پرفکت. از آن‌هایی که هر صد سال یک‌بار شاید پیش بیاید. البته همه‌‌ این‌ها از نظر مرتضی بود. از نظر میترا مزخرف‌ترین رابطه‌ ممکن بود. پس بلافاصله از مرتضی جدا شد. خیلی شیک و راحت به مرتضی گفت: «ما به درد هم نمی‌خوریم. خب خیلی خوش گذشت. خداحافظ». به مرتضی اطمینان داد که با هم حتی یک درصد هم شانس ندارند و در آخر هم یک جمله‌ مسخره‌ نامفهوم گفت که مرتضی نفهمید منظورش چی بود دقیقا: «میدونستی خوردن گوجه به جلوگیری از آفتاب سوختگی کمک میکنه؟»

مرتضی بعد از اینکه مطمئن شد میترا رفته خارج به هیچ‌وجه برنمی‌گردد، سعی کرد به فکر چاره باشد. می‌دانست بعد از به هم خوردن رابطه، اینکه مدت زیادی تنها بماند برای او سم است. بالاخره مرد ایرانیست و نیازهایش. خلاصه، به همین دلیل سعی کرد به اولین نفری که دید پیشنهاد بدهد. که نفر اول سارا همسایه‌شان بود و سارا بلافاصله قبول کرد. خلاصه مرتضی با سارا وارد رابطه شدند. سارا خیلی حرف گوش کن و مهربان بود. اما فقط یک مشکل وجود داشت. عشق از نظر مرتضی یعنی میترا و دقیقا دنبال یکی مثل میترا بود ولی سارا با میترا خیلی فرق می‌کرد. مثلا میترا یک کم که چه عرض کنم، به معنای واقعی چاق محسوب می‌شد. اما سارا خیلی لاغر و نی قلیان بود. میترا موهایش بلوند بود ولی سارا موهایش مشکی. قد میترا بلندتر از سارا بود. چشم‌های میترا سبز بود ولی چشم‌های میترا مشکی... خلاصه كه مرتضی از همان روز اول سعی کرد مشکلات را حل کند... از روز اول هر چقدر پول داشت را خرج خورد و خوراک می‌کرد. روزی 10 وعده. جوری که حال سارا دیگر داشت از غذا به هم می‌خورد. اما مرتضی بی‌خیال نمی‌شد و از روش‌های مختلفی استفاده می‌کرد: «عزیزم فقط یه لقمه... این دیگه آخریشه». یا «عزیزم نیم کیلو دیگه چاق شی دکتر کرمانی سکه میده». یا حتی «غذا نخوری میگم دکتر بیاد آمپول بزنه». خلاصه... به هر ضرب و زوری بود، سارا به وزن دلخواه مرتضی رسید. قدم بعدی بلوند کردن موهای سارا بود. این کار خیلی از چاق کردنش سخت‌تر بود ولی مرتضی سعی کرد از راه منطق وارد شود:

«عزیزم تو من‌رو دوست داری؟»

«این چه حرفیه؟ معلومه که دوستت دارم».

«خب اگه واقعا من‌رو دوست داری باید من‌رو واسه خودم بخوای و به علایق من احترام بذاری».

«معلومه که احترام میذارم».

«خب اگه من‌رو واسه خودم میخوای و به علایقم احترام میذاری باید بهت بگم که من تو رو با موهای بلوند خیلی بیشتر دوست دارم».

و سارا از آنجایی که خیلی حرف گوش كن بود چاره‌ای نداشت و موهایش را بلوند کرد.

فردایش مرتضی با یک کادوی خیلی خوشگل وارد شد. سارا خیلی خوشحال شد. وقتی جعبه‌ کادو را باز کرد توی جعبه یک جفت کفش پاشنه بلند بود. خب مشکل قد سارا هم حل شد. می‌ماند یک چیز کوچک که آن هم رنگ چشمش بود که به قول مرتضی: «این‌رو دیگه همه میدونن. به آدم مو بلوند چشمِ رنگی میاد». و سارا هم از آنجایی که خیلی حرف گوش کن بود پذیرفت. سارا دیگر کاملا شبیه میترا شده بود. یعنی انگار خود میترا شده بود. با میترا مو نمی‌زد. مثل سیبی بود که از وسط گاز زده شده بود (ها ها ها... شوخی‌های دهه‌ شصتی)... ولی جدی انگار مثل یک سیبی بود که از وسط به دو نیم تقسیم شده بود. خلاصه سارا دقیقا مثل میترا شد. مرتضی و سارا رابطه‌ خیلی خوبی داشتند. آن‌قدر خوب که همه بهشان حسودی می‌کردند. یک رابطه هیجان انگیز و رویایی. البته همه این‌ها از نظر مرتضی بود. از نظر سارا مزخرف‌ترین رابطه ممکن بود. پس بلافاصله از مرتضی جدا شد. خیلی و شیک و راحت به مرتضی گفت: «ما به درد هم نمی‌خوریم. خب خیلی خوش گذشت. خداحافظ». و در آخر هم یک جمله‌ مسخره و مزخرف گفت که مرتضی هنوز هم نفهمید منظورش چی بود دقیقا: «میدونستی خوردن گوجه به جلوگیری از آفتاب سوختگی کمک میکنه؟» و رفت.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon