داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ داستان یک ذهن سیال. مهدیسا صفریخواه | بی قانون.. موقع خوابیدن چشمم میفته به عکس عروسی
✅ داستان یک ذهن سیال
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
همیشه موقع خوابیدن چشمم میفته به عکس عروسی. به لبخندی که تو عکس میزنم فکر میکنم. یه دبیر حسابان داشتیم که تو میانترمها قبل از اعلام نمرههامون میگفت: «در کوچه باد میوزد، این ابتدای ویرانیست». بعد ما هم میفهمیدیم از پس چهارتا انتگرال دوگانه و مشتق برنیومدیم و هیچ وقت هم قرار نیس بربیایيم. این روزها چشمم که به عکس عروسی میفته یاد خدابیامرز دبیرمون میافتم. نمیدونم چی تو ذهنم میاد، مثل این فیلترهای اینستاگرام برمیگردم به روزهای دور... توی جنگلهای گیلان کودکی 10 ساله بودم؟ نه دیگه اونقدر دور! داشتم درس میخوندم واسه کنکور؟ نه در واقع اون برهه هم جزو هایلایتهای زندگیم نبود چون اصلا درس نمیخوندم. وقتی که اولین بار عاشق شدم؟ خودتون بودین به این سوالها جواب میدادین؟ به عواقبش فکر نمیکنین؟ چرا آدم رو تو این موقعیت قرار ميدین؟ در واقع این عکس رو که میبینم برمیگردم به اون زمانی که عکس رو میگرفتم، به اینکه چرا به اون خانوم عکاس نگفتم گوشه لباسم رو مرتب کنه، به اینکه واقعا تو اون لنز نمیدید فیگور از این مسخرهتر وجود نداره، کاش لااقل میگفت دوماد با تیر نگاهش منو شکار کنه ولی این فیگور مسخره رو نمیداد. من وسواس تقارن دارم. خیلی سعی کردم تو اون تست تلگرامی دست به اون لیوان که لبه میزه نزنم، ولی نشد. دسته گل رو چرا اونجوری گرفتم دستم؟ بیشتر انگار میخوام پرتش کنم تو صورت داماد و بهش جواب رد بدم تا اینکه بخوام باهاش ازدواج کنم، به اینجا که میرسم میگم کاش جواب رد داده بودم، اگر درایت الان رو داشتم میگفتم نه و زیر بار اینهمه قسط و اجاره له نمیشدیم. میخوام تو این نقطه به همسرم نگاه کنم، انتظار دارم همه این افکار رو بخونه و بگه نگران نباش عزیزم، همه چیز حل ميشه اما این جمله فقط دو جا کاربرد داره وسط تراپی وقتی دکترتون ازتون قطع امید کرده و مرگتون نزدیکه و تو فیلمهای آخر زمانی هالیوود وقتی یه ویروس کشنده نصف تیر و طایفهتون رو کشته و شما هم باورتون میشه همه چیز اکی میشه. درست تو این نقطه که نگاه میکنم همسرم رو پیدا نمیکنم، در عوض یکی رو میبینم که پتو رو دور سرش پیچیده و عین یه جنازه خوابیده، کاملا کفن پیچ. هربار که میبینمش از ترس داد میزنم. هربار که داد میزنم، خودم به خودم نهیب میزنم که بیشعور یعنی بعد از 10 سال هنوز عادت نکردی. تو زمستون و تابستون همین کار رو میکنه، زمستونها سردشه و تابستونها واسه اینکه باد کولر مستقیم به سرش نخوره. مطمئنم با همین فرمون پیش بره، دو سال دیگه تصعید میشه اگر فکر میکنین وقتی تصعید بشه، من تبریدش میکنم که برگرده به حالت جامدش، کاملا اشتباه میکنین... بیصبرانه منتظر اون روزم که فرآیندش کامل بشه، بعد هم من در و پنجره رو باز میکنم، یه فوت عاشقانه نثارش میکنم و میذارم باد ببردش و رها بشه در دامان طبیعت و دعا میکنم هزاران کیلومتر دورتر فرآیند تبریدش شروع بشه. نمیخواستم کار به اینجا بکشه، صد دفعه گفتم اون عکس رو نذار جلوی چشمم، بذار بالای سرم که نبینمش اما همیشه از زیرش در میره! خوب شد حالا مُردی؟!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon