داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ داداش دوستش. مهرشاد مرتضوی | بی قانون
✅ داداش دوستش
مهرشاد مرتضوی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یکی از بچههای کوچه بود که به نسبت بقیه، خیلی قدرتنمایی میکرد. یعنی اگه تو بازی کم میآورد، در حالی که با یه آستین دماغش رو پاک میکرد و همزمان زار میزد، بقیه رو تهدید میکرد که الان حالتون رو میگیرم. بعد میرفت یه بزرگتر صدا میکرد که بیاد کمکش. حالا کاش بزرگتر خودش رو صدا میکرد! انقدر بزرگترای خودش کاری به کارش نداشتن و صبح تا شب تو کوچه ول بود که میرفت زنگ خونه یکی دیگه از بچهها رو میزد که داداش دوستش بیاد پایین، حمایتش کنه.
بعدا که بزرگتر شد و رفت مدرسه هم همین بود. تازه خیلی طبیعی و با افتخار هم این کارو میکرد. یعنی فکر کنم هنوز هم بعد از 20، 30 سال مدیر اون مدرسه فکر میکنه این دوتا برادرن، انقدر که هر بار مدرسه اولیاشرو میخواست این بنده خدا رو میبرد.
وارد دانشگاه هم که شد، همین داداش دوستش بود که براش جایزه خرید. در حالی که بابای خود پسره فقط گفت: «من بهت افتخار میکنم پسرم. دیگه الان بزرگ شدی و میتونی راه خودترو بری. من هرچقدر کمکهامرو بهت تکرار کردم بسه. رو پای خودت وایستا». پسر هم رو پای خودش وایستاد و به جای خونوادهاش هم، داداش دوستش رو به همه معرفی میکرد.
حتی خود داداش دوستش هم از این همه تحویل گرفته شدن خسته شده بود و میگفت: «بابا بذار برم به کار و زندگیم برسم» و یه روز بالاخره رفت و پشت سرشم نگاه نکرد.
ولی این عادت رو اون پسر موند. حتی وقتی بعدها وارد فراکسیون امید هم شد، خیلی محکم وایمیستاد و در دفاع از اصلاحات، لاریجانی اصولگرا رو به عنوان گزینه ریاست مجلس انتخاب میکرد و میگفت: «حالا فراکسیونهای رقیب بیان با گزینه ما رقابت کنن!».
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon