✅ من انارم: مسیرهای نرفته در فرودگاه آرزوها. سحر شریف‌نیک | بی قانون

✅ من انارم: مسیرهای نرفته در فرودگاه آرزوها
سحر شریف‌نیک | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

با اینکه مامان و بابا خیلی به تربیت ما اهمیت می‌دادند ولی کارهای برادرم همیشه و همه جا باعث آبرورریزی بود. با خستگی تمام چمدان‌هایمان را تحویل گرفته بودیم و داشتیم از پله برقی‌های سالن فرودگاه می‌آمدیم پایین که داداش کوچیکه بازی‌اش گرفت. با سرعت شروع کرد به پایین دویدن و دوباره بالا آمدن از پله‌های روبه‌رو. مامان دستپاچه شد و سعی کرد از لابلای جمعیت رد شود بلکه بتواند دانیال را متوقف کند. اما طفلکی نه اینکه چاق باشد هاا!! ولی حجم و ابعادش جوری بود که بالا تنه‌اش رد شد و پایین تنه‌اش همان جا کنار من و بابایی ماند که البته بعد از چند ثانیه با دو تا تکان آن را هم رد کرد و با سرعت به جلو رفت. توی دلم داشتم به دانیال فحش می‌دادم و با چشم مسیر حرکت مامان را دنبال می‌کردم. ناگهان متوجه آقای بسیار قوی‌هیکلی شدم که درست پشت به پشت مامان مشغول راه رفتن است. هر چه مامان سرعتش را بیشتر می‌کرد آقای هیکلی خطرناک هم تندتر راه می‌رفت. بابا خیلی حواسش نبود و داشت طبق دستورات شوهرخواهر آقای خسروی با موبایلش مسیر فرودگاه تا نزدیک‌ترین هتل را چک می‌کرد. سعی کردم مامان را در تیررس نگاهم نگه دارم. لعنتی این وسط اثری از دانیال هم نبود. به سرعتم اضافه کردم و تقریبا به فاصله سه چهارمتری مامان و مرد خطرناک رسیدم. اوضاع از آنچه فکرش را می‌کردم خیلی خطرناک‌تر بود. آقای مذکور علاوه بر این که به حالت خم شده و نزدیک به مامان راه می‌رفت حالا چیزهایی هم با صدای بلند می‌گفت. فکر کنم خود مامان هم متوجه خطری که تهدیدش می‌کرد شده بود. ولی از شدت استرس بدون اینکه به اخطارها توجه کند با سرعت داشت به مسیرش ادامه می‌داد. مرد خشمگین حالا دیگر به مامان چسبیده بود و با فریادهای بلند به او می‌گفت: نمی‌دونم چی چی*!! نمی‌دونم چی چی*!! استاپ! استاپ!
دست بابا را کشیدم و گفتم: بابایی! مامان در خطره! باید نجاتش بدیم. اون آقاهه مماس با مامان داره بهش فحش میده.
بابا سرش را از توی موبایل در آورد و با بی‌حوصلگی و حالت گیج و منگی دنبال مامان گشت. اما با دیدن صحنه پیش رو یکهو رگ غیرتش از جا در رفت و با حالت باورنکردنی عربده‌کشان خودش را به آقای هیکلی رساند و از بغل خودش را روی طرف انداخت و گفت: هوی عمو؟ شی ایز مای ناموس! و بدون معطلی یک مشت محکم حواله چانه مرد کرد. البته هنوز مشت روی لپ طرف منعقد نشده ضربت مشابهی هم زیر چشم بابا فرود آمد. وسط این ماجراها نمی‌دانم دانیال یهو از کجا پیدایش شد و چون اوضاع را هیجان‌انگیز دید از فاصله معینی ایستاد، دست‌هایش را مدل موتور گازی کرد و حتی دو تا گاز هم داد و آن‌گاه با سرعت هر چه تمام‌تر آمد و تمام هیکلش را تلپ روی یارو انداخت. شانس آوردیم که پلیس همان موقع رسید. وگرنه اگر مامان هم می‌خواست با حرکتی مشابه به کمک بقیه اعضا برود احتمال خفگی طرف دعوا خیلی زیاد میشد.
چند دقیقه‌ای گذشت و مرد متجاوز سعی داشت با استفاده از تسلطش به زبان انگلیسی مساله را به نفع خودش تمام کند. بالاخره هم کار خودش را کرد. یکی از پلیس‌ها در حالیکه نمی‌دانم چرا تلاش می‌کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد مجرم اصلی را ول کرد و مستقیم آمد سراغ مامان بی‌گناه من و کوله‌پشتی که روی دوشش بود. از این حجم نژاد‌پرستی قلبم گرفت. هنوز در افکار خودم بودم که یکهویی آقای پلیس یک عدد عینک آفتابی از یک جایی متصل به کیف مامان جدا کرد و آورد داد دست مرد تعقیب‌کننده. ایشان هم لبخند گشادی زد و عینک را با خشم توی جیبش گذاشت و با عصبانیت نگاهی به بابا کرد و از جا بلند شد. حدود چهار پنج ساعتی طول کشید تا ما تفهمیم شویم ماجرا از چه قرار بوده و بابا را از چنگال قانون بیرون کشیدیم. در واقع ماجرا از جایی شروع شده که سر پله برقی دسته عینک در دست مرد مسافر به کوله مامان گیر می‌کند و تعقیب ناخواسته ایشان را دنبال مامان رقم می‌زند. البته بابا تا آخرش هم زیر بار نرفت و سعی داشت مساله را یک‌طور منظور داری جلوه بدهد و به آقاهه هم از آن علامت‌ها داد که حالا بعدا میرویم سر کوچه دعوا که خدا رو شکر به دلیل اختلاف فرهنگی ایشان مطلب را نگرفت و ماجرا در همان اتاق پلیس فرودگاه ختم به خیر شد و تمام.
*نمی‌دونم چی چی: جملات انگلیسی ادا شده توسط آقای خارجی که راوی به دلیل عدم تسلط به زبان انگلیسی قادر به ترجمه‌اش نبوده است.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon