داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ مثل بادمجانی در مشت چه آسون میشه ما رو کشت. امیرقباد | بی قانون
✅ مثل بادمجانی در مشت چه آسون میشه ما رو کشت
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
میگه: کی تو رو پلنگت کرده اینقده جفنگت کرده؟ میگم: جفتکپرانی در خصوصیاتت نداشتی که به لطف ذات پلشتیپذیر خانوادهتون اونم میسر شد. این بادمجون چی بود خواربرادری کاشتین پا چشم ما؟ من به کجام بخندم که یه بار دیگه لای در باز بمونه حشراتی مثل شما وارد اموراتم بشن. میگه: اولا تو که عاشق بادمجون بودی دوم که از اولم گفته بودم سری که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن. میگم: الان چه ربطی به موقعیت داشت؟ میگه: از صبح تو فکر بودم یه جا از این علیهات استفاده کنم. پا نمیداد. بس که این جملهها بیرمق شدن. میگم: رُسمون رو کشیدی با این لغات بیرمق بیربطت. برو یخ بیار بذارم رو جای مشت آباجیت بلکه کبودیش نمونه. یه چشم و چال کبود نداشتیم که افزوده شد بهم. میگه: آخه این چه معاشرتی بود که از خودت بروز دادی؟ میگم: من اصن با اون غول تشن معاشرتی دارم مگه؟ خودش رو به زور وارد معاشرت میکنه خب. وگرنه من چکارش دارم. آقا شما قرار بود برین تعطیلات و اینا تیفانی. چرا موندین اینجا ور دل من. میگه: مث که تو سرت تو امورات اخبارات نیست. از وقتی قرار شد پای ما به سفر باز شه تخم کار رو ملخ خورد و از وقتی اسم تیفانی رو آوردیم دلار نردبون سواریش گرفته. میگم: اصلا نحسی شما بود خر اقتصاد رو جویید. میگه: البته بیربطم به شانس تو نیست. یکم دست و پات جمع شد از تو پلهها و معاشرتهای شلخته. معلوم نبود به چه درد و مرضی بمیری بدنامیش فقط بمونه گَل ما. الان برات یه عاقبت به خیری داره لااقل. میگم: کل روزگارم رو به شر کشیدی کار من به عاقبت نمیرسه اینجور. همین وسطا یه جور تلف میشم از هر تقدیری پام بیرون میمونه. میگه: مگه تشکه پات بیرون بمونه. یه جور جا میکنیم توش. نگران عاقبتت نباش. اون با ما. میگم: همین حضور شما من رو از عاقبت میترسونه. میگه: دلتم بخواد. یه جور برخورد نکن آدم باورش شه چیزی هم ته فالت بوده قبلا. دیگه هر کی ندونه من که از وضع فلجت آگاهم. میگم: جون سبحان بیا با هم یه قراری بذاریم. میگه: آدم با شیطان هم دست شه با تو هم قسم نشه. تو چی هستی که آدم باهات وارد قرار مدار هم بشه. میگم: ناز نکن. وقت قراره. بگذره ناچار میشم از راه دیگه وارد شم. میگه: برو از راه دیگه وارد شو. این گذر مسدوده. میگم: توش برات منافع تدارک دیدما. میگه: تو خودت تو ضرری گلم. برو برای یکی منافع بچین که دخل و خرجت رو ندونه در چه وضعه. میگم: واقعا نادونی. فرصت رو سوزوندی. یه کار میکنی برم با این پیرمرده طبقه پایین همداستان شم. میگه: برو. میگم: الاغ به یه زبونی سر به راه شو. میگه: راهم نمیاد.
هیچی. دیدم افتادیم تو دایره نمیذاره به نقطه درستی برسیم. کبودی چشمم رو گرفتم و از صحنه جستم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon