داستانهای روزنامه طنز بی قانون
بابا لبخندی میزند و میرود توی اتاق کمیته انضباطی
بابا لبخندی میزند و میرود توی اتاق کمیته انضباطی. امیدوارم حرفم روی چیزی که آنجا میخواهد بگوید، تاثیر داشته باشد. به این فکر میکنم که بابا در تمام این مدت میدانسته من عاشق خانم فرهمندم اما الکی وانمود میکرده که فکر میکند من از خانم شهابی خوشم میآید. شاید هم میخواسته اینجوری محترمانه نظرم را عوض کند. هنوز چند ثانیه هم نشده که دوباره درِ کمیته انضباطی باز میشود و بابا در حالی که از تعجب چشمهایش گرد شده، سرش را بیرون میآورد و میگوید: «گفتی فرهمند؟»
ادامه دارد...
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@Dastanbighanoon