داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ قلبش تند میزد. پدرام سلیمانی | بى قانون. بودیم تو زیرزمین
✅ قلبش تند میزد
پدرام سلیمانی | بى قانون
@bighanooon
نشسته بودیم تو زیرزمین. همونجا که صابخونه چهل تومن از اجاره کم کرده بود تا بهمون حال بده. ما هم اجارهها رو هر ماه دیر میدادیم تا زنگ بزنه و بگه پس این پول ما چی شد؟ و پشیمون بشه از حالی که بهمون داده بود. ما بودیم و یه پسری که قلبش خیلی تند میزد.
اونقدر تند که عضله سینه سمت چپش از سمت راستیه خیلی بزرگتر شده بود. یه بار ازش پرسیدیم که داستان چیه؟ این لامصب چرا اینقدر تند میزنه؟ گفت عاشق شدم. گفتم نه جدی داستان چیه؟ گفت ژنتیکیه. عشقو میگفت. گفتیم کجی دماغت هم واسه همینه؟ گفت نه اینو خودم باعثش شدم. زیاد باهاش ور رفتم.
همینجا بود که فهمیدم این پسر واقعا عاشقه. کسی که عامل کجی دماغشو خودش معرفی کنه میشه به صداقتش مطمئن بود. یه شب نشسته بودیم تو همون زیرزمین. یه بالشت پشت ما بود و اونم یه پتو رو گوله کرده بود انداخته بود پشتش و شروع کرد به خوندن که «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز» و بقیه شو بلد نبود. گفتیم باش تا بیاد. اونم موند همونجا.
هنوز هم صابخونه هر سال چهل تومن سر اجاره بهش حال میده و بعد پشیمون میشه. هنوز هم همون یه مصرع رو بلده. همون موقع ازش پرسیدیم حالا عاشق کی شدی؟ گفت نمیدونم. گفتیم لابد میخواد بپیچونه و نگه. پیگیر نشدیم. به ما چه اصلا. ما سوسیس و تخم مرغمونو میخوردیم و یه چای پشت بندش که بشوره ببره و دیگه ازش چیزی نپرسیدیم. سرمون گرم کار خودمون بود. حواسمون بود عضله خودمون یه وقت بزرگتر نشه. نه که از عشق بدمون بیاد. چون چپ دست بودیم ممکن بود مردم بدشون بياد از دیدن عضله نافرم و گنده. حق هم دارن به هر حال. نمیشه بگی آقا قضاوت نکن خانم قضاوت نکن. چرا نکنن؟ اینقدر خودمونو جدی گرفتیم که انتظار داریم کسی قضاوتمون نکنه؟ عجیبه. آخرش دلمون طاقت نیاورد. فضولی هم که عیب نیست. گفتیم د لامصب بگو طرف کیه؟ گفت به خدا نمیدونم. اونجا بود که فهمیدیم این پسر مسیرو برعکس رفته. همه اول رخ رو میبینن و قلبشون تند میزنه ولی این پسر اول قلبش تند زد و رخی ندیده بود. گفتیم عجب پس این مدلی هم میشه.
گفت آره میشه، واسه همین چراغها رو همیشه خاموش میکنم که فکر کنم یه جایی وسط اون تاریکیها نشسته و ندیدنش هم به خاطر نبود نوره. گفتم حالا لوس بازی بسه، بیا یه پروپرانولول بزن. گفت تو از جمله بیخبرانی. قرصه رو به خوردش دادیم. بعد از یه هفته اوضاعش بهتر شد. بعد از یه ماه بی خبری برگشت پیشمون. گفتیم زنده باد علم. با ناراحتی گفت بیا ببین دیگه تند نمیزنه.
گفتیم زنده باد علم. گفت لعنت به این علم، تازه داشتم تو اون تاریکیها یه چیزی میدیدم. گفتیم این خونه سوسک زیاد داره و مارمولک. گفت انکار نمیکنم که ممکن بود سوسک و مارمولک باشه ولی اگه نبود چی؟ گفتم اگه سوسک و مارمولک نبود پس هیچی نبود.
نشستیم به خوردن سوسیس و تخم مرغ. دیدیم نمیاد سر سفره. گفتیم بیا بخور نمیری از گشنگی. گفت اینا رو از گوشت خر درست میکنن. گفتم آره ولی خوشمزه است. نیومد.
آخر شب بعد از چند ساعت سکوت گفت نمیشه دیگه تند بزنه؟ دلمون واسش یه ذره سوخت. درسته شیرین میزد ولی خب دلمون واسش سوخت دیگه. گفتیم میشه. قرصا رو ازش گرفتیم و گذاشتیم تو جیبمون.
لامپا رو خاموش کردیم. بساطمونو جمع کردیم و گفتیم دور خونه زیاد بدو و چراغا رو روشن نکن تا چند روز بعد دوباره تند بزنه. با خوشحالی گفت باشه باشه. ما هم زدیم بیرون و دیگه برنگشتیم. اونم هنوز همونجاست. همونجا که صابخونه هر سال چهل تومن سر اجاره بهش حال میده.
🔻🔻🔻
روزنامهی طنز بیقانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon