دیوانه‌ها در نمی‌زنند.. حسن غلامعلی‌فرد | بی‌قانون. دوازدهم

دیوانه‌ها در نمی‌زنند

حسن غلامعلی‌فرد | بی‌قانون
@bighanooon

قسمت دوازدهم

____


حساب و کتاب روزها از دستم در رفته بود. یادم نیست چند شنبه بود که مرا از اتاق بیرون بردند تا نور خورشید بر پوستم بتابد. درست که دیوانه‌ها عقل‌شان ناقص است اما بدن‌شان از مغزشان بهتر کار می‌کند، انگار باقی بدن حکومتی خود مختار تشکیل می‌دهد و بدون اینکه مستعمره‌ی مغز باشد دنبال بدبختی‌های خودش می‌رود، شاید هم بدن یکجور زندگی کارمندی دارد! برای همین حتی دیوانه‌ها هم به ویتامین دی نیاز دارند.

میعادگاه من و پرتوهای ویتامین دی جایی وسط حیاط بود. پرستاران هیکلم را روی نیمکتی چوبی و زهوار در رفته رها کرده بودند تا کمی با ویتامین‌های دی خلوت کنم. کمی منگ بودم. در نگاهم تمام اجزاءِ دنیا منحنی شده‌ بودند و روی هم سُر می‌خوردند. در همین حالاتِ کوبیسم مآبانه بودم که چهره‌ی مردی با ریش‌ قرمز میان من و ویتامین‌های دی ایستاد. زل زده بود به چشمهایم و مدام به ریش قرمزش دست می‌کشید. صورتش میان آن تابلوی مواج آدم را یاد پرتره‌ی ون‌گگ می‌انداخت، با همان بانداژ روی گوش اما با ریش قرمزی بلندتر.

پرسید: «اسمت چیه اخوی؟» صدایش نازک بود. هرگز فکرش را هم نمی‌کردم روزی ون‌گُگ بایستد روبرویم و نامم را بپرسد. هر چند از ون‌گگ توقع ادبیاتی شیک‌ و مجلسی‌تر داشتم. آنقدر درگیر این افکار بودم که ون‌گگ حوصله‌اش سر رفت و گفت: «اصلا ولش کن... اسم مهم نیست... مهم نیت آدمه» بعد نگاهی به اطرافش انداخت و نشست روی نیمکت. ویتامین دی‌هایی که پشتش تلنبار شده بودند یکهو به بدنم هجوم آوردند. گفت: «من ریش قرمزم» نگاهی به ریشش انداختم. دلم نمی‌خواست ون‌گگ خودش را با قرمزی ریش‌هایش معرفی کند. گفتم: «من می‌شناسمت... تابلوی گل‌های آفتابگردانت معرکه بود... اما لازم نیست خودتو با ریشت معرفی کنی... تو ون‌گگی» با خنده پرسید: «ون‌گگ کیه دیگه؟ من اسمم ریش قرمزه» پرسیدم: «پس چرا گوش‌ات رو‌ باندپیچی کردی؟» انگشتان کثیفش را کشید روی باند و گفت: «زخم شده... با چاقو» نگاهی به چشمان بادامی‌اش انداختم. آدم را یاد سامورایی‌هایی می‌انداخت که به قصدِ هاراگیری شمشیرشان را در تن‌شان فرو کرده بودند، اما محاسبات‌شان اشتباه از آب در آمده و شمشیر چند وجب پایین‌تر توی تن‌شان جا خوش کرده بود. گفتم: «کوروساوا» ریش قرمز ریشش را خاراند و گفت: «ساوا؟ منظورت همون ساوه‌ی خودمونه؟ یعنی یه آدم کور اهل ساوه؟» با کلافگی گفتم: «نه..‌‌. من فکر کردم تو همون ریش قرمزی هستی که کوروساوا ساخته... اصلا تو برای چی به خودت می‌گی ریش قرمز؟» ریش قرمز ایستاد. صورتش شبیه شوهر اوشین شده بود که با اوشینِ دوبله‌ی فارسی گولش زده بودند و بعد وقتی وارد زندگی شده دیده چه کلاه گشادی سرش رفته. گفت: «ریش من همیشه قرمز نیست... گاهی سبزه و گاهی زرد... گاهی قهوه‌ایه و گاهی سفید... بستگی داره ناهار چی باشه... مثلا امروز آبگوشت دادن بدون گوشت» دلم آشوب شد. حتی می‌شد نخود‌ها و لوبیاهای خفته در ریشش را دید. با دل آشوبه پرسیدم: «پس وقتی قرمه‌سبزی بدن، بهت می‌گن ریش سبز؟» شانه بالا انداخت و گفت: «نه... بازم بهم می‌گن ریش قرمز... این دیوونه‌ها همیشه ریش‌های منو قرمز می‌بینن» این را گفت و همانطور که نخودی را از میان تارهای ریشش نجات می‌داد رفت. خودم را ولو کردم روی نیمکت. احساس می‌کردم هنوز دلم ویتامین دی می‌خواست. همانطور که پرتوهای ویتامین دی توی تنم می‌لغزیدند به ریش قرمز فکر می‌کردم. کاش ریش قرمز همان ون‌گگ می‌ماند و یکهو تغییر نمی‌کرد. بی‌اختیار چشم دواندم میان محوطه. هیبت ریش قرمز را دیدم که انتهای حیاط ایستاده بود و با شاخه‌ای که شبیه شمشیر سامورایی بود روی دیوار نقاشی گل آفتابگردان می‌کشید، درست شبیه‌ِ آفتابگردان‌های ون‌گگ! دهانم از تعجب باز مانده بود که پرستارها زیر بغلم را گرفتند و مرا سوی اتاقم بردند. بزمِ ویتامین دی خوری تمام شده بود.

ادامه دارد...
🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه‌ی طنز روزنامه‌ی قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon