بابا دوباره رفته سر جلسه امتحان. خانم فرهمند از جلسه بیرون می‌آید

بابا دوباره رفته سر جلسه امتحان. خیلی جلوی خودم را می‌گیرم که سمت دانشکده‌شان نروم اما هرچقدر سعی می‌کنم، برعکس با سرعت بیشتری به آن سمت می‌روم. خانم فرهمند از جلسه بیرون می‌آید. این دفعه نه اخم کرده و نه لبخند می‌زند. فقط حس می‌کنم گونه‌هایش کمی قرمز شده. به هم سلام می‌دهیم و از کنار هم رد می‌شویم. دلم می‌خواست می‌شد هم‌مسیر باشیم و با هم قدم بزنیم اما می‌دانم در شرایط فعلی جز بابا و آقای عطاری گزینه دیگری برای قدم زدن با من پیدا نمی‌شود. خانم شهابی از جلسه بیرون می‌آید. حس می‌کنم گریه کرده. پشت سرش هم بابا بیرون می‌آید. بابا حسابی ناراحت به نظر می‌رسد. خانم شهابی می‌گوید: «به خدا منظوری نداشتم نیتم خیر بود».

بابا که می‌آید، مشخص می‌شود خانم شهابی به صورت خودجوش و سرخود میخواسته به بابا تقلب برساند اما مراقب که به بابا حساس شده، این دفعه آن دو را گرفته. خانم شهابی که می‌رود، بابا سرش را به نشانه تاسف تکان می‌دهد و می‌گوید: چی بگم بهش آخه. قبلا هم گفتم طفلی هم دختر خوبیه هم گیجه. فهمیده نمره‌ام بیست و پنج صدم شده بود، می‌خواست بهم کمک کنه. هرچی می‌گفتم نمیخوام فکر می‌کرد تعارف می‌کنم آخر سر روی برگه جواب برام فرستاد. همه‌ش هم غلط!

از بابا می‌پرسم: این دفعه خانم شهابی باید برین کمیته انضباطی؟
بابا هم با تظاهر به خونسردی می‌گوید: آره. ترکیب هی عوض میشه ولی مهم اینه من فیکس تیم ملی تقلبم. فکر کنم باید برای استادا هزار صفحه ترجمه کنم تا بهم بدن نیم.
روی نیمکت می‌نشینیم. من هنوز به ردپای ذهنی خانم فرهمند نگاه می‌کنم و بابا هم با لبخندی سرد می‌گوید: از شهابی خیلی شاکی‌ام ولی برات زن زندگیه حامد. از اونایی که هم خیلی دوسِت داره هم هیچ‌وقت نمیفهمه چقدر پول داری. اگه ریسک کرد و گیر افتادیم به خاطر تو بود نه من. بازم فکر کن.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@Dastanbighanoon