داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ فرصت دگردیسی. مهدیسا صفریخواه | بی قانون.. این خوره فوتبالیها نبود
✅ فرصت دگردیسی
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
از این خوره فوتبالیها نبود. از اینها که واسه گل نیمخیز بشن و بعد گل اونقدری داد بزنن که رباطصلیبی گلوشون پاره بشه. خیلی منطقی فوتبال میدید. ضدحال بود. همیشه تو زندگی همینقدر ضدحال بود و منطقی. وقتی باهاش فیلم میدیدم تو لحظات هیجانی که من زار میزدم یادم میاورد این یه فیلمه. هر چی بهش میگفتم لعنتی بذار زار بزنم، من خودم رو تو اون کاراکتر میبینم، گوش نمیکرد. وقتی داور کارت میداد، با چشمهای ورقلمبیده نگاه میکرد به بازیکنهایی که با داور چونه میزدن. باید تو سوییس به دنیا میاومد؛ اون اشتباهی بود اما من با همه چونه میزدم. نمیتونستم قبول کنم که سهمم از زندگی اینه. حتی سر پنج دلار یارانه با دولت هم چونه میزدم. با اون بابایی که زیر پست رونالدو پیغام انگلیسی نوشته بود و فداش شده بود هم چونه میزدم. با مامانم سر اینکه چرا پنج تا بچه آورده، با بابام سر تماشای هزار باره اخبار چونه میزدم. نمیدونستم بابام الگوی یخچال خالی رو روی اخبار پیاده میکنه، جفتشون رو هی رفرش ميکنه شاید یه اتفاق خوب توشون بیفته. با اون بیشتر از همه چونه میزدم. حوصله حرف زدن نداشت، دهنش همیشه بسته بود فقط موقع جویدن غذا و خوردن هویج ازش صدا میشنیدی که جفتش عصبيم میکرد و ترجیح میدادم صداش رو نشنوم. باهاش چونه میزدم که ازش حرف بشنوم اما فایده نداشت، لعنتی این اواخر تلهپاتی میکرد و همون دو کلمه حرف رو هم نمیزد. ما تقابل منطق و احساس بودیم. برای همین هیچوقت به هیچجا نرسیدیم. کل زندگیمون شده بود آرشیو فیلمهای من که برای اینکه دهنش رو ببندم اسمش رو گذاشته بودم سرمایهگذاری روی فیلمها. مجال نمیداد دلم برای خودم بسوزه. همه این پنج سال گولش زدم با فیلمهام. ازش فرجه گرفتم که لابه لای تماشای فیلم یاد خودم بیفتم و هربار اشک ریختم یادم آورد که فیلمه. نمیدونم کارش چقدر درست بود. بالاخره یه روز تصمیم گرفتیم خودمون رو عوض کنیم. رفت باشگاه. تو تیم آماتوری شرکت بازی میکرد اما دو قدم که میدوید به هن هن میفتاد. یه روز هتتریک کرد تو تیم. دو تا گلش رو داور قبول نکرد. میترسیدم اون شب بمیره اما نمرد. فردا صبحش منتظر بودم که نامه بده به کمیته داوران، یا درخواست ویديوچک کنه اما نکرد. من اگه بودم اون شیر سما... من اگه بودم اون وار رو روی سر داور میشکستم اما اون همه این روزها فقط یه گوشه نشست و با من فیلم دید و گریه کرد به اندازه عمق بدبختی جفتمون که گیر هم افتاده بودیم گریه کرد. هیچکدوممون به هم تیکه ننداختیم که فیلمه. فرداش استعفا کرد. رفت و کلاس نقاشی ثبتنام کرد، منم تو سالن فوتسال محله ثبتنام کردم. گل اول رو که زدم هیچوقت نتونست مستقیم ببینه، بعدها تو تلگرام یه آباژور رو دید که گل زده. پرسید این تویی؟ گفتم آره ولی خودم هم شک کرده بودم که منم. نقاشی اولش رو که فروخت من تو اردو بودم نتونستم اولین گریه بعد از دگردیسیش رو ببینم! هرچند که این روزها زیاد گریه میکنه، دکترها میگن افسرده است اما من مطمئنم تازه خودش رو بعد از ۴۰ سال پیدا کرده؛ تا بهخودش عادت کنه طول میکشه.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon