✅ نور قرمز. پدرام سلیمانی | بی قانون. نور قرمزی لم داده‌ام برای خودم

✅ نور قرمز
پدرام سليمانی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

زیر نور قرمزی لم داده‌ام برای خودم. مگر آدم به جز خودش برای چه کسی می‌تواند لم بدهد؟ جوابی قطعی وجود ندارد. بعضی آدم‌ها همین که لم بدهند و کاری انجام ندهند، سودشان به همه مردم می‌رسد و همین که تکان بخورند، ممکن است انسان‌های زیادی را بیچاره کنند. احساس می‌کنم به محتوای عمیقی اشاره کرده‌ام و خنده‌ام می‌گیرد. هربار ذره‌ای عمیق می‌شوم، خنده‌ام می‌گیرد و بعد به این فکر می‌کنم که یک روز باید شاهنامه را بخوانم. هرچند در یک روز نمی‌شود شاهنامه را کامل خواند و بعد دیگر به این قضیه فکر نمی‌کنم. یکی از مشکلات کارهای نکرده این است که در یک روز نمی‌شود انجام‌شان داد و پرونده‌شان را بست و خب مشکل احتمالا برمی‌گردد به تعریف‌مان از «روز». اگر از همان اول یعنی همان وقتی که داشتیم یاد می‌گرفتیم کاری که در دستشویی باید انجام بدهیم را روی فرش انجام ندهیم، یکی مفهوم روز را طوری برای‌مان شرح می‌داد که طولانی‌تر از 24 ساعت باشد دیگر مشکلی وجود نداشت. مثلا هر روز هزار ساعت محاسبه می‌شد. هزار عدد زیادی است. زر مفت است. مثلا می‌شد 200 ساعت. که البته این هم در نوع خودش زر مفتی است اما قابل دفاع. اگر روزی فرزندی داشته باشم، تمامی مفاهیم را آن‌طور که دلم می‌خواهد در مغزش فرو می‌کنم. هرچند امکان دارد این کار پیامدهای منفی و جبران‌ناپذیری برای کودک داشته باشد اما خب تا وقتی کسی امتحانش نکند، نمی‌توان از آن مطمئن شد. نور قرمز همچنان می‌تابد. سرم می‌خارد. قفسه سینه‌‌ام دارد مچاله می‌شود و آن‌قدر گشنه‌ام که می‌توانم تمام سیب‌های داخل یخچال را بخورم. تتها میوه‌ای که می‌خرم سیب است. سیب قرمز. هدف خاصی را با این کار دنبال نمی‌کنم و راستش گاهی دلم موز، پرتقال، گیلاس و زردآلو می‌خواهد اما هربار سیب می‌خرم. یک بار تلاش کردم آن را به جبر حاکم بر زندگی ربط بدهم اما اطلاعات فلسفی زیادی نداشتم و تلاشم ناموفق بود. از این پهلو به آن پهلو می‌چرخم تا مغزم حس نکند دارد جسم بی‌جانی را کنترل می‌کند. از اینکه مغزم را مستقل از خودم به حساب می‌آورم، حس خوبی نصیبم می‌شود. حس خوب معمولا نصیب نمی‌شود و «دست می‌دهد» و من این را مثل خیلی چیزهای دیگری که از ابتدای زندگی یاد گرفته‌ام، می‌دانم و مثل خیلی از آن چیزها آن را رعایت نمی‌کنم تا کمی احمق به نظر برسم و عامل تهدیدکننده‌ای محسوب نشوم که بروند مسیج‌هایم را بررسی کنند. من از اینکه کسی برخی از مسیج‌هایم را ببیند واقعا می‌ترسم. حتی بیشتر از اینکه کسی من را بكشد. در کودکی گاهی به این موضوع فکر می‌کردم و امیدوار بودم همچین چیزی را تجربه نکنم. هرچند کودکی‌ام را خوب به خاطر ندارم اما بعضی چیزها را به خاطر می‌آورم. به نظرم آدم‌بزرگ‌هایی که کودکی‌شان را خوب به خاطر می‌آورند، خیلی بیچاره‌اند. البته این یک نظریه کاملا شخصی است و هر کسی می‌تواند با آن مخالفت کند و حقیقتش خودم هم دلایل منطقی قوی‌ای برای اثباتش ندارم اما خب فکر کردن به بیچارگی آدم‌ها علاوه بر تاثر ظاهری، لذتی درونی دارد که نمی‌خواهم در موردش صحبت کنم. نور قرمز می‌تابد و دلم می‌خواهد دیگر نتابد تا بتوانم بخوابم و بعد بیدار بشوم و دوباره لم بدهم تا وقتی که خوابم ببرد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon