اما نگاه نیچه به مکالمات آخر سقراط نگاهی انتقادی است. نیچه معتقد است سقراط از زندگی بیزار بود

اما نگاه نیچه به مکالمات آخر سقراط نگاهی انتقادی است.نیچه معتقد است سقراط از زندگی بیزار بود .نيچه با نقل جملۀ پاياني حياتِ او (بدهكاري اش به آسكلپيوس) مي گويد:

"من سقراط را در حكمت و شجاعتِ آنچه كه انجام داد، آنچه كه گفت و آنچه كه نگفت مي ستايم. اين وروجكِ عاشق و طنّازِ آتني، اين موشگير، كه گستاخ ترين جوانان را به لرزه مي انداخت، فقط حكيم ترين ورّاجِ زمان نبود بلكه او در سكوت كردن عظمت خود را به نمايش گذاشت. كاش او در آخرين لحظات زندگي اش سكوت مي كرد تا شايد به مقام معنويِ به مراتب والاتري دست مي يافت. در آن لحظات چيزي خواه مرگ، سمّ، تقوا يا زيركي زبان او را لق كرد و او را به اداي اين جمله كشاند."
(حكمت شادان ـ قطعه 340 )
نیچه مجدداً در کتاب «غروب بتها» به همین ماجرا، در فصلی با عنوان «مسألۀ سقراط»، به شکلی معیّن تر و جدی تر می پردازد. «"فرزانه ترین مردانِ روزگاران دربارۀ زندگی یکسان داوری کرده اند: زندگی به هیچ نمی ارزد... همیشه و همه جا آوازشان شنیده شده است ـــ آوازی آکنده از شک، از اندوه، از بیزاری از زندگی، از نپذیرفتن زندگی. سقراط هم هنگامِ مرگ گفت: «زندگی ـ یعنی بیماریِ دور و دراز. من به آسکلپیوسِ شفابخش یک خروس بدهکارم.» سقراط نیز از زندگی سیر شده بود ـ این چه چیزی را ثابت می کند؟ به چه اشارت دارد؟ .... این فرزانه ترین مردمِ همۀ روزگاران را می باید از نزدیک نگریست! چه بسا هیچیکِ شان استوار بر پای خویش نه ایستاده باشد؟ شاید روزگارِشان سرآمده باشد و سست و تباهی زده شده باشند؟ شاید فرزانگی بر رویِ زمین همچون کلاغی باشد که بوی لاشه ای او را به جنب و جوش در می آورد؟ ...»
نیچه در واقع این نگاه سقراط هنگام مرگ را پایه گذار مسیحیت گرایی و بیزاری جستن از زندگی این دنیایی می داند و این در تقابل با فلسفه خود نیچه که «آری گویی به زندگی»است قرار دارد.
@kharmagaas