و درمحله ­های خاص مورد استفاده قرار می­گیرد (مثلا من قبلا صورت نوشتاری lite را دیده­ام و فهمیده­ام که این صورت نوشتاری، صورت نوشتا

و درمحله ­هاي خاص مورد استفاده قرار مي­گيرد (مثلاً من قبلاً صورت نوشتاري lite را ديده­ام و فهميده­ام كه اين صورت نوشتاري، صورت نوشتاري light در يك منطقه خاص است. با استفاده از اين تجربه، من در ذهنم بايد به اين نتيجه برسم كه اين صورت نگارشي بايد صورت نگارشي مخصوص به آن منطقه خاص براي اين واژه باشد).

در مرحله دوم، زماني كه ما رابطه نشانه تصويري و نوع تصويري را بدست آورده­ايم، بايد يك مقايسه ميان نشانه و نوع صورت دهيم تا با تكيه بر نوع تصويري، نوع شناختي­اي كه بوسيله‌ آن نوع تصويري فراخوانده مي­شود، را بشناسيم. به عبارت ديگر، ما بايد از اين مرحله، زماني كه «به يك واژه مي­انديشيم» [4] ، به مرحله اي منقل شويم كه در آن به هر معنايي كه بوسيله آن واژه فراخوانده مي­شود، فكر مي­كنيم.

تصاويري كه يك واژه به ذهن سخنور يك زبان مي­آورد، كاملاً با تصاويري كه همان واژه به ذهن سخنور ديگر آن زبان (natural code ) مي­آورد، يكسان نيست. بنابراين اولين محدوديت در ارتباطات بين­الاذهاني دقيقاً در همين نبود تطابق كامل ميان تصاوير ذهني نظير با «اسب» در ذهن نويسنده/گوينده با تصاوير ذهني «اسب» در ذهن خواننده/مستمع است. اين مسأله به اين دليل روي مي­دهد كه تجربه­هاي ذهني (و تصاوير ذهني) مرتبط با « اسب» براي انتقال دهنده پيام [(گوينده/نويسنده)] با تصاوير ذهني دريافت كننده [(شنونده/خواننده)] يكسان نيست.

اولين لطمه­اي كه در جريان ارتباط كلامي «در مسأله خواندن» روي مي­دهد، بوسيله­ي ذهني بودن تطابق نشانه-معنا (sign-sense match ) ايجاد مي­شود، چرا كه تجارب افراد با يكديگر متفاوت است، و نيز طبيعت خاص ارتباط دلالت عاطفي كه ويژگي خاص هر گوينده را حتي درون يك رمزگان طبيعي (زبان) مشخص مي­كند.

«ابن مسأله نیازمند تعقیب کار و عمل آوردن آن در سه سطح نحوی (syntactic )، معنا شناختی (semantic )، و کاربردی (pragmatic ) است [...] [5] . زمانی که تلاش می­کنیم تا ساختار احتمالی یک جمله را بازسازی کنیم، یعنی روابط میان اجزاء آن را، پردازش مطالب کلامی خوانده شده، از طرف ذهن، دارای ماهیتی نحوی است. در مقابل، زمانی که در حال شناسایی حوز­ه­های مرتبط و متناسبِ با هم درحوزه معنایی یک واژه یا یک جمله هستیم، ذهن ما فرآیندی معناشناختی را دنبال می­کند. و زمانی که در حال بررسی تطابق منطقی معانی احتمالی با بافت کلی مطالب کلامی پیش و پس از آن هستیم، ذهن، فرآیندی با ماهیت پراگماتیک را دنبال می­کند.

بعلاوره متن به دو طریق مورد تحلیل قرار می­گیرد:

[...] تحلیل خُرد و تحلیل کلان، یعنی بررسی ارتباط مطالب متن و انسجام آنها، و بررسی سازگاری میان متن و هر نوع متن­گونه­ی بالقوه­ای که متن مورد تحلیل بخشی از صورت بالفعل آن است [...][6]

هدف از تحلیل خُرد، بررسی انسجام متن و انسجام تک واحدهای آن با یکدیگر است. تحلیل کلان، به بررسی انسجام و سازگای میان متن خلق شده و آن مقوله و مدلی است [از متون] که متن مورد تحلیل نشان می­دهد که به آنها تعلق دارد. برای مثال، اگر متن مورد نظر، یک کتابچه­ی راهنما برای یک وسیله­ی خانگی باشد، یا داستانی در یک روزنامه، هر یک از این انواع متون اغلب الگوهایی دارند که ما معمولاً «به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه» از آنها پیروی می­کنیم.

رمزگشایی از یک پیام که در ذهن خواننده صورت می­گیرد، گونه­ای ایجاد سازش و كنار هم آمدن میان این دو نوع تحلیل است. چرا که تحلیل از پایین به بالای (bottom-up analysis ) یک واحد معنایی، هرگز به طور همزمان همان نتایجی را بر ما مکشوف نمی­کند که تحلیل بالا به پایین (top-down analysis ) یک متن، به مثابه یک هستی و ذاتی که ساختار منسجم خود را داراست، برای ما روشن می­کند.

به عبارت دیگر، گونه­ای بده-بستان میان تحلیل خُرد/پایین به بالای یک متن در سطح یک عبارت، و تحلیل کلان/بالا به پایین متن به مثابه یک هستی و ذات وجود دارد. [7]

همانگونه که می­توان دید، خوانش یک رمزگان طبیعی به پاکی و بی آلایشی، و نیز به منفعل بودن فرآیند شبیه سازی مفاهیم مشخص و در سطح جهاني روشن، آنگونه که در ریاضیات صورت می­گیرد، نیست. خوانش یک متن، در دل خود تفاوتهای شناختی، و در نتیجه، تفاوتهای تفسیری را نیز در بر دارد. حتی زمانی که در حال خوانش هستیم، و موضوع مورد فهم و درک ما، نه چیزها، بلکه واژگان هستند، انواع شناختی­ای (CT ) که ما را در دسته­ بندی و مقوله بندی تجربه نگارش­های ممکن یاری می­کند، چه به صورت معنایی و چه به صورت شکلی، برای ما تعیین مسیر می­کنند. این دسته­بندی به منظور بالابردن سرعت فرآیندهای رمزگشایی و تقویت توانایی انتقادیمان صورت می­گیرد. خواننده

ممکن است که برای درک معانی­ای که از متن برمی­آیند تلاش کند، یا خودش را به دست ارتباط­های ذوقی، و عجیب و غریب، و نیز ظهورهای بی­قید و بند [متن] بسپارد. سخن در اینجا از دو سوی یک پیوستار و دو قطب است،
ص۲