در این کانال مطالبی در رابطه با فلسفه زبان نگرش ها بە مسائل زبانی زبان آموزی، تک زبانگی و چند زبانگی نشانە شناسی تحلیل گفتمان صرف و نحو و آواشناسی زباشناسی نظری و کاربردی رویکردهای زایشی، شناختی، نقشگرا .. د.میرمکری https://t.me/linguisticsacademy
فرآیند خواندن- بخش دوم
فرآيند خواندن- بخش دوم
در درس گذشته گفتيم كه در ذهن ما، گونهاي رمزگانهاي دروني، يا رمزگانهاي تحت الكلامي بايد وجود داشته باشد كه، بر پايه تجربهي ادراكي ما، دريافتها و ادراكات ما را (كه ادراكات ما از واژگان را نيز شامل ميشود) طبقهبندي ميكند، و آنها را به انواع شناختي (cognitive types ) (CT ) ريزتقسيم ميكند، كه از جنس واژگان نيستند، و حتي ماهيتهاي ذهني كاملاً تعريف شده هم نيستند. اكو (Eco )(1997) به عنوان يك نمونه به جريان آستكها (Aztecs ) و آشنا نبودن آنها با اسب اشاره ميكند. پيش از آنكه اسپانيايي ها وارد سرزمين آستكها شوند، آستکها از اسب شناختی نداشتند، و اين حيوان براي تمام انواع شناختي موجود در ميراث فرهنگيشان بيگانه بود.
با اين توصيف، مفهوم اسب در كجاي ذهن يك آستك قرار داشت، درحالی كه او پيش از ورود اسپانياييها به سرزمينش با اين حيوان مواجه نشده بود؟ البته پس از ديدن چند اسب، آستكها ميبايست يك صورت صرفي (morphological pattern )، كه با صورت سه بعدي نيز تفاوت زيادي نداشته، براي خود ايجاد كرده باشند. در واقع بر پايه اين مسأله است كه ما ميتوانيم انسجام رفتارهاي شناختي آنها را نتيجه بگيريم. با اين وجود، زماني كه من از انواع شناختي سخن ميگويم، فقط مقصودم نوعي تصوير يا مجموعهاي از ابزارها و جهازهاي صرفي، يا ويژگيهايي محرك نيست [...] به عبارت ديگر، ميتوانيم بگوييم كه انواع شناختي (CT ) اسب، از آغاز يك خصوصيت چندرسانهاي داشته است. [1]
در آغاز، يك نوع شناختي چيزي است كاملاً مستقل از نام يك شيئ، يا حتي جداي از امكان ناميدن آن به چيزي؛ نوع شناختي چيزي است كه میتواند باعث شود، شخصي كه شيئ مورد نظر را ادراك كرده، خود آنچه را كه ادراك كرده، تشخيص دهد؛ بنابراين ادراك او به صورت نوعي رمزگان دروني و ذهني، و داراي شكل مخصوص به خود، فهرست ميشود.
ضرورتي وجود نداشت كه براي تشخيص اسب به عنوان يك شيئ بر روي آن نامي نهاده شود. دقيقاً همان گونه كه من امروز احساس ناخوشايندي در درونم احساس ميكنم، و اگرچه برايم قابل تعريف نيست [و اسمي برايم ندارد]، اما آن را درك ميكنم. درست همانگونه كه روز پيش آن را درون خود احساس ميكردم. [2]
به عبارت ديگر ما تنها زماني به نام نهادن بر روي چيزي نياز داريم كه نقش يك موجود اجتماعي را بازی کنیم و بخواهيم، يا مجبور باشيم، با ديگران ارتباط برقرار كنيم. در مقابل، در يك ارتباط بسته (autistic ) ميان من (ego ) و خودش به منظور انديشيدن درباره مفاهيم و اشياء، ما به هيچ زبان بيروني نيازي نداريم: نه به رمزگانهاي طبيعي ساخته شده از واژگان (زبان)، و نه به ساير رمزگانهاي مصنوعي. با اين حال ما به آنچه كه اكو نوع شناختي (CT ) ميگويد (و ويگوتسكي آن را «زبان دروني» مينامد) به منظور شناخت يك احساس يا يك شيئ و طبقه بندي ذهني آنها، نياز داريم، به گونهاي كه ساختار ساز و برگ ادراكي-شناختي خود را پيچيدهتر و تفكيكشده تر كنيم.
زماني كه متني ميخوانيم يا به سخن كسي گوش ميدهيم، همان طور كه پيشتر هم اشاره شد، «ما نشانهها (token ) را با يك نوع [شناختي] مقايسه ميكنيم» [3] ، و اين فرآيند در دو سطح و دوبار در يك رديف صورت ميگيرد.
در يك مرحله نخستين، ما نشانههاي (token ) تصويري/شنيداري را به صورت كامل در كنار انواع شناختي تصويري/شنيداري كه بخشي از گنجينه رمزگانهاي حرفي (نويسهاي) يا اغلب الگوهاي تصويري يا شنيداري تكرار شونده هستند، قرار ميدهيم. اين مرحله به ما اجازه ميدهد تا حروف يا واژگان يا اصطلاحات يا عبارات را با انواعي كه در گنجينه ذهن ما وجود دارند، تنظيم كنيم و از ميان آنها مناسبترين گزينه را در ارتباط با بافت مورد نظر و واژهها و عبارات پيش و پس، انتخاب كنيم. نيز زماني كه نشانههاي مورد نظر با هيچ نوعي از انواع شناختي ما به طور كامل جفت نميشوند، نزديكترين نوع موجود در ذهن به نشانهي مورد نظر را، باز با در نظر گرفتن بافت، و واژگان و عبارات پيش و پس با يكديگر در نظر ميگيريم.
بعلاوه به همين صورت، ذهن ما كيفيت و كميت تفاوت ميان هر نشانه و هر نوع [شناختي] را تحليل ميكند و حدس ميزند اين اختلاف چه معنايي ميتواند داشته باشد. بنابراين ما نيز يك (فرا-) گونهشناسي از گونههاي مختلف تفاوت ميان نشانهها و نوعهاي شناختي شكل ميدهيم.
براي مثال اگر من بر روي صفحه واژه «tonite » [sic ] را ببينم و در گنجينهي ذهنم، اين صورت نوشتاري خاص را نيابم، اما يك نزديكي ميان اين واژه و واژهي «tonight » ببينم، ميتوانم نتيجه بگيرم كه «tonite » احتمالاً يك صورت نوشتاري محلي يا خاص از واژهي «tonight » است. بعلاوه، من همان طور كه به انحرافات و هنجارگريزيهاي زبانياي كه پيشتر در ذهنم ثبت شده است، رجوع ميكنم (يعني دانش جامع خودم)، ميتوانم اينگونه نتيجه بگيرم كه اين واژه، واژهاي است كه اغلب در مكانهاي غير رسمي
ص۱