مطالعات اولیه در آمریکا درباره کودکان دو زبانه که در محیط خانه به زبان «اسپانیایی» و در محیط مدرسه به زبان «انگلیسی» صحبت میکردند

مطالعات اوليه در آمريکا درباره کودکان دو زبانه که در محيط خانه به زبان «اسپانيايی» و در محيط مدرسه به زبان «انگليسی» صحبت میکردند که نمره هوشبر اين کودکان پايينتر از هنجارهای آزمون مورد استفاده است. در تبيين يافتههای اين قبيل مطالعات بايد توجه داشت که بيشتر تحقيقات بر روی کودکانی که متعلق به طبقات اجتماعی- اقتصادی پايين بودهاند و هيچ گونه آموزشی نسبت به زبان مادری خود دريافت نکرده بودند، انجام شده است. علاوه بر اين، هنجارهای آزمونهای مورد استفاده لزوماً قابل تعميم به اين کودکان نبودند.
«سير» با اجرای آزمون «استانفوردبينه» در گروههايی از کودکان يک زبانه و دو زبانه، نشان داد که کودکان دو زبانه نواحی روستايی در مقايسه با کودکان يک زبانه، نمرههای پايينتری در آزمون هوش داشتند. اين نمرات از هفت تا يازده سالگی سير صعودی داشت. اما در نواحی شهری تفاوت قابل ملاحظهای ميان کودکان يک زبانه و دو زبانه ديده نشد. مطالعات «لمبرت» و همکارانش در کانادا (1972)، نتايج مطالعات قبلی درباره اثر نامساعد دو زبانگی بر هوش را تأکيد نکردهاند. در اين مطالعات، گروه تجربی عبارت بود از کودکانی که زبان مادری آنان فرانسه بود و از دوره کودکستان در يک برنامه تحصيلی آموزش میديدند که به زبان فرانسوی بود، ولی به تدريج بخشی از آن به زبان انگليسی ارائه میشد تا اينکه در دوره ابتدايی 50% درسها به زبان انگليسی و50% بقيه به زبان فرانسوی بود. دو گروه گواه عبارت بودند از: کودکان انگليسی زبان که برنامه را به زبان انگليسی میگذراندند و کودکان فرانسوی زبان که برنامه را به زبان انگليسی میگذراندند. سطح هوشی و موقعيت اجتماعی - اقتصادی هر دو گروه يکسان بود. نتايج اين بررسی به اين شرح میباشد:
گروه آزمايشی در تمام زمينههای زبان انگليسی شبيه گروه گواه انگليسی زبان بود که همه برنامه تحصيلی خود را به زبان انگليسی گذرانده بود. در رياضيات و علوم نيز وضع اين گروه مشابه بود و همين شباهت در آزمونهای خلاقيت نيز مشاهده شد. در نهايت شگفتی، گروه آموزشی در يک آزمون هوشی کلامی بالاتر از گروه گواه انگليسی زبان قرار گرفت. علاوه بر آن، گروه آزمايشی میتوانست مفاهيم رياضی را که به يکی از دو زبان انگليسی يا فرانسوی آموخته بود، به زبان ديگری نيز بيان کند. نگرش اين کودکان نسبت به خود مثبت و در سطح دو گروه گواه بود. شايان ذکر است که مطالعات «لمبرت» در نواحی ديگر جهان توسط افرادی مانند: «لهرب»، «ريچاردسون» و «کوهن» به نتايج مشابهی منجر شده است.
در زمينه ارتباط بين دو زبانگی و پيشرفت تحصيلی چند پژوهش در داخل کشور انجام شده که به برخی از آنها اشاره میشود: بر اساس تحقيق «مهرجو و هاريان»(1371) برتری آزمودنيهای يک زبانه در تست پيشرفت تحصيلی نشان دهنده اين واقعيت است که دانشآموزان با مشکلاتی مواجه هستند که اين مشکلات ناشی از عدم فهم مطالب ارائه شده از سوی معلمان بوده و اين امر نيز احتمالاً منجر به احساس حقارت و دلسردی آنان میشود و از آنجا که آمادگی ياد گيرنده از عوامل موثر بر ياد گيری است، به ناچار دوره ابتدايی ومخصوصاً سال اول به علت کمی سن کودکان و تجربه ناکافی به ويژه در کلاسهايی که دانش آموزان با زبانهای متفاوت به طور ناهمگن به تحصيل اشتغال دارند، امکان پرسش از معلم در صورت عدم درک و فهم مطالب کاهش میيابد. در حالتی که کودک در خانواده بی سواد و به تبع آن ناآشنا به زبان رسمی آموزشی زندگی کند و هيچ مساعدتی از سوی اولياء خود دريافت ننمايد، مشکل وی دو برابر شده و نتيجه آن مردود شدن وحتی ترک تحصيل خواهد بود. اما اگر خانواده باسواد و آشنا به زبان رسمی باشد، تا حدودی جبران نقصی فوق شده و کودک را تا رسيدن به مقاطع بعدی و مسلط شدن به زبان رسمی ياری خواهد کرد. بنابراين به نظر میرسد که دانش آموزان ساکن روستاها نسبت به دانش آموزان شهری از مشکلات بيشتری برخوردار هستند. زيرا همگن بودن محيط اجتماعی و عدم ارتباط با فارسی زبانان و تکلم آنان به زبان مادری در کلاس و در خارج از آن باعث میشود که فهم و درک گفتههای معلمان برای آنها آسان نبوده و يادگيری مطالب و هضم قضايای درسی با مشکلات عديدهای همراه باشد. اگر چه اثرات منفی دو زبانگی بر هوش و ساير رفتارهای غير زبانی فرد در بسياری از پژوهشها انکار شده و يا کم اهميت تلقی شده است، ليکن میتوان چنين اظهار نظر نمود که اثرات منفی دوزبانگی نه تنها بر پيشرفت تحصيلی محرز بوده، بلکه بر هوش، وضع عاطفی، اجتماعی و اخلاقی و يا به عبارت ديگر بر کل شخصيت فرد تأثير میگذارد و در صورتيکه دانش آموز در دورة ابتدايی نتواند با زبان رسمی آموزش انس بگيرد، با محيط آموزش و در نهايت با جامعه بيگانه خواهد شد.
@linguisticsacademy