زبان و دازاین

زبان و دازاين

بحث و نظري كه هايدگر در «وجود و زمان» درباره زبان ارائه مي دهد بحثي لازم و مقدماتي براي تقرب به حقيقت زبان در دوران بعدي فكر اوست؛ تو گويي در «وجود و زمان» ما با يك دوره انتقالي مواجه هستيم. مايكل اينوود در كتاب «فرهنگ لغات هايدگر» سه مرحله را در انديشه هايدگر نسبت به زبان تشخيص مي دهد. هايدگر در مرحله نخست كه متأثر از انديشه هاي هوسرل و كتاب پژوهش هاي منطقي وي مي باشد بر اين باور است كه زبان بيانگر معنايي، فرازباني است به طوري كه مستقل از هر زبان خاص بوده و آزاد از موقعيت رواني و اجتماعي حاكم بر مناسبات گوينده و شنونده است.
«دو ساختار عبارت و مصداق، واژه و معنا، هر چقدر كه رابطه شان به نظر نزديك بيايد به قلمروهاي متفاوت واقعيت تعلق دارند.» عناصر و مؤلفه هاي زبان به صورت محسوس و حسي قابل ادراك هستند، تعلق به عالم واقع موجود دارند و در طي زمان تغيير مي كنند. در مقابل، «معاني» هرگز تغيير نمي يابند. ما در اينجا با معاني پيشازباني مواجه هستيم و نقش زبان در اين دوره از تفكر هايدگر، نقشي ابزار گونه دارد، يعني وسيله اي است كه به كار ارتباط انديشه هاي پيشازباني مي آيد و اين نقش را از آن رو مي تواند انجام دهد كه بازتاب واقعيت مي باشد. اما در دوره و مرحله دوم تفكر هايدگر كه مربوط به زماني است كه وي كتاب «وجود و زمان» را مي نوشت، معنا ديگر مستقل از شنونده و زمينه گفت وگو نيست به طوري كه زبان صرفاً همچون ابزاري براي انتقال معاني نبوده و خود نقشي سازنده در مناسبات ما با جهان ايفا كرده و ريشه در اگزيستانس آدمي دارد. در دوره اول تفكر هايدگر نسبت به زبان، «آموزه معنا» طوري طرح شده بود كه اصولاً هيچ نيازي به شنونده نيست يا اين كه اصلاً مهم نيست كسي آن را بفهمد يا نفهمد، اما در «وجود و زمان» تأكيد مي شود كه سخن گفتن نيازمند شنونده اي است تا آن را تفسير كند، به طوري كه هايدگر شنيدن را نكته مهمي در سخن گفتن مي داند. بنابر اين زبان نمي تواند مستقل از متن واقعيت و مناسبات شخص با عالم باشد. اما نكته مهمي كه در اين باره در كتاب «وجود و زمان» وجود دارد و به خاطر همين هم بدان دوره انتقالي نام نهاديم اين است كه هايدگر زبان را امري آغازين و اولين در «وجود و زمان» نمي داند. بلكه مقدم بر آن، حداقل به صورت منطقي نه زماني، تفهم ما از عالم و معناي آن وجود دارد و نيز تفسير ما از موجوداتي كه در افق عالم با آنها مواجه مي شويم. بنابر اين به لحاظ منطقي تجربه ما از جهان مقدم بر زبان است. «معنا و دلالت كه دازاين از قبل بدان قرابت و آشنايي دارد، شرط وجود شناختي امكان تفهم دازاين است به طوري كه مي تواند چيزها را همچون معنا تفسير و آشكار كند، كه اين به نوبه خود، امكان وجود كلمه و زبان را بنياد مي نهد.»توانايي دازاين براي ايفاي يك نقش و سر و كار داشتن با ابزار، همواره به وسيله معيارها و قراردادهايي كه به وسيله لوگوس سر و سامان داده مي شود ممكن است. انسان بودن عبارت است از اين كه امكانات دازاين در معناي اصيل فرهنگ خود تحقق يابد و دازاين در مورد اين امكانات موضعي اتخاذ نمايد، اين امر با لوگوس امكان پذير است. لوگوس عالم و فرهنگ را در خود دارد و لذا امكانات دازاين را حمل مي كند. از اين رو مي توان نتيجه گرفت كه دازاين همان لوگوس است. هايدگر تصريح مي كند دازاين به طور كلي همان لوگوس است و عالمي كه هر دازايني خود را در آن مشترك با دازاين هاي ديگر مي يابد، واقعيت خود را در لوگوس تحصيل مي نمايد.مسأله هايدگر در وجود و زمان همچون ساير آثار وي اهتمام به پرسش از معناي وجود است و به پرسش وجودي بايد از راه پرسش اگزيستانس آدمي يعني نوعي هستي كه متعلق به دازاين است، نزديك شد. به زعم هايدگر نحوه وجود آدمي كون- في- العالم است؛ به طوري كه حضور در عالم و به بياني عالم داشتن را عين حقيقت وجود انسان (Dasein) مي داند. به طوري كه پرسش وجود را نبايد بر حسب تفكر انتزاعي ملاحظه كرد بلكه مي بايست آن را بر اساس مشاركت دست اول خودمان با وجود ملاحظه كنيم. هايدگر معتقد است كه دازاين از حيث اگزيستانس خود سه جزء ساختاري دارد كه عبارتند از: حال حضور و وضع ذهني و گفتار. حالات و وضع ذهني مي توانند كون في العالم ما را به طريقي بسيار بنيادي معلوم كنند. بايد توجه داشت كه حال عاطفه اي شخصي نيست بلكه درك موقعيتي است كه خودمان را در آن مي يابيم. ما همواره در اين يا آن حال هستيم و احوال بر ما وارد مي شوند. اما حال نه از بيرون به سراغ ما مي آيد و نه از درون؛ بلكه از بطن كون في العالم به منزله نحوه اي از وجود برمي خيزد. بنابر اين نحوه درك اين حالت نه عيني است و نه ذهني بلكه مقدم بر جدايي ذهن و عين پيدا مي شود. حال متعلق به تماميت «آنجا بودن» ماست و «آنجا» را براي ما معلوم مي كند.همچنين آدمي همواره تفهمي از خود و از عالم و اشياء پيرامون خود دارد. اين تفهم از جايي اخذ نشده بلكه فرع بر نحوه
ص۳