بوی عرق تنم در بوی گوه و زباله‌ای که می‌آید گم میشود

بوی عرق تنم در بوی گوه و زباله ای که می آید گم میشود. اشک از چشمم سرازیر می شود از گونه ام تا چانه و می چکد روی سینه ام .
زیر پرچم یا حسین می نشینم، سرم را به دیواری سیاهپوش تکیه می دهم و چشم هایم را می بندم.
شهلا رضا سلطانی