لشکریان از هر سو می‌تاختند و جنگ سختی درگرفت

لشکریان از هر سو می‌تاختند و جنگ سختی درگرفت . افراسیاب از قلب سپاه حرکت کرد و به‌طرف سپاهیان طوس رفت و تعداد زیادی را کشت . طوس نزد رستم رفت و کمک خواست پس رستم و فرامرز آمدند و رستم تعداد زیادی از آن‌ها را کشت . وقتی افراسیاب درفش بنفش رستم را دید برآشفت و به‌سوی او تاخت و رستم هم وقتی درفش سیاه او را دید به‌سوی او حمله برد و آن‌ها باهم گلاویز شدند . رستم نیزه‌ای بر خود او زد و افراسیاب هم نیزه بر سینه رستم زد اما چون رستم ببر بیان به تن داشت نیزه کارگر نبود . رستم نیزه‌ای بر اسب او زد و شاه از اسب افتاد . رستم کمرگاه او را گرفت اما در این هنگام هومان گرز گران بر شانه رستم کوبید و افراسیاب از دست رستم فرار کرد و بدین‌سان ترکان شکست خوردند . وقتی خورشید سر زد تهمتن لشکر را به حرکت درآورد و به دنبال افراسیاب روان شد . افراسیاب لشکر به دریای چین برد و وقتی می‌خواست از آب بگذرد به پیران گفت که کودک شوم سیاوش را باید کشت چون اگر رستم او را بیابد به ایران می‌برد . پیران گفت: بهتر است او را به ختن ببریم . کشتن او درست نیست و به زیان توران است .
افراسیاب به‌ناچار پذیرفت . پیران پیکی نزد خسرو فرستاد و وقتی خسرو موضوع را شنید و برای مادر تعریف کرد به‌ناچار قبول کرد .
از آن‌سو همه مرز چین و خطا و ختن را گرفت و به‌جای افراسیاب نشست. در گنجینه او را باز کرد و بین سپاهیان تقسیم نمود . تخت عاج با طوق و منشور شهر عاج را به طوس داد . تاج پرگوهر و یک‌تخت با طوق و گوشوار را همراه منشور سپیجاب و سغد را به گودرز داد. تاج زر را به همراه طلا و گوهر فراوان برای فریبرز فرستاد و گفت : تو برادر سیاوش هستی و باید کمر به کینخواهی او ببندی . شهر ختن را به گیو سپرد و ختا و چگل را به اشکش داد . مدتی گذشت و پادشاهی رستم بر توران هفت سال طول کشید .