📢کیوان که نامش را سیاست به شعر باخت. اقتصادی‌نیا: نامش طلایی، نور و نغمه‌اش طلایی است

📢کیوان که نامش را سیاست به شعر باخت
@matikandastan

سایه اقتصادی‌نیا: نامش طلایی، نور و نغمه‌اش طلایی است. کیمیا بوده است یقین، که با هر مسی می‌آمیخته و زر می‌ساخته. زیباترین سرودها را نثارش کرده‌اند، پرخون‌ترین کلام‌ها را در وصفش به کار آورده‌اند، سبزترین سروها را پیش پای ستایش او انداخته‌اند. در تاریخ ادبیات معاصر ما کدام نام قدر او آبروی شاعرانه داشته است؟ بی‌شک هیچ نامی، هیچ نامی جز نام بلند مرتضی کیوان، که نور چشم شاعران بود و تاج سر شعر نو.
بی‌تابانه‌ترین اشعار ابتهاج برای اوست، عزتمندانه‌ترین کلمات شاملو نثار اوست، جانانه‌ترین احوال مسکوب، کسرایی، دریابندری، محجوب، فرزانه و... خاطرۀ رفاقت با اوست. چه کیمیا در کار می‌کرد کیوان؟ کاریزمای او چه بود؟ چه آنی داشت که نامش، حالا هم، پس از نیم قرن و بیش، چون ﻟﺆﻟﺆ شاهوار می‌درخشد؟ راز نامیرایی آن جان پاک چیست؟
دریابندری می‌گوید: «آن کیوانی که ما می‌شناختیم توده‌ای بود و همان‌طور که می‌دانید توده‌ای هم مرد. بیشتر دوستان کیوان هم توده‌ای بودند، از جمله خود من. حالا البته خیلی از ما تغییر کرده‌ایم یا تغییر عقیده داده‌ایم و هر کدام برای خودمان یک سازی می‌زنیم. بعضی حتی با گذشته بد شده‌اند یا خیال می‌کنیم لازم است وانمود کنند که بد شده‌اند. ولی هیچکس را ندیدم که با خاطرۀ کیوان بد شده باشد.»
چگونه نام مرتضی کیوان فراتر از حزب توده ایستاد و هرگز گردی بر آن ننشست؟ حزبی که تنها نامش کافی است تا منتظر شنیدن کلمات تلخی چون خودکامگی، کلمات سنگینی چون خیانت باشیم. حزبی که سرنوشت غم‌انگیز و عبرت‌آموزش آن را، به تعبیر اخوان‌ثالث، به نغمۀ ناجوری در تاریخ معاصر ایران بدل کرد. اما هالۀ نورانی گردِ نام مرتضی کیوان هرگز نشکست، هرگز خش برنداشت، هرگز کوچک نشد. او، پیش از اینکه سرانجام دردناک یارانش را ببیند، در شعر فارسی جاودانه شده بود. آیا این شعر نبود که از نام او محافظت کرد؟ آیا شعر نبود که چهرۀ او را چون شمایل مقدس یک شهید مظلوم در شمدی از شور و شیدایی پیچید و به تاریخ سپرد؟ آیا شعر نبود که او را فرا برد، فراتر از حزب، فراتر از سیاست، فراتر از همۀ کرده‌ها و ناکرده‌هاش، فراتر از تاریخ، و نشاندش در کجاوۀ حرمتی همیشگی؟
و اینهمه عجب نیست. حق اوست، چون خود، در یکی از یادداشت‌هایش، از راز میان خودش و شعر پرده برداشته است. او در توصیف خود نوشته: «جوانی است احساساتی که زیبایی را در هر چه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک اندازه دوست دارد، ولی شعر خوب را به همۀ آنها ترجیح می‌دهد. زن را به خاطر شعر دوست دارد زیرا وجود او را سرلوحۀ زندگی و احساسات می‌داند. ناله و نفرین قلب او را به لرزه در می‌آورد و اثر اشعار شورانگیز و حال زن‌های در عشق ناکام مانده را در روح او ایجاد می‌کند.»
جان‌های پاکی چون مرتضی کیوان در تاریخ مبارزات مردمی ایرانیان کم نبوده‌اند؛ آنها که جگر جوانشان سوراخ شد، آنها که بی هیچ ذنب لایغفر سینۀ دیوار سحرگاه ایستادند و خواندند: «نمی‌خواهیم، نمی‌خواهیم که بمیریم.» اما آنها را «چه ساده، چه به سادگی کشتند.» گذشت زمان خاطرۀ بسیاری از آنها را محو کرد، تاریخ چرخید و حق بسیاری را داد، حق بسیاری را گرفت. اما نام مرتضی کیوان، حتی پس از چرخ‌وواچرخ تاریخ، پس از باخت افتضاح آن مرام سیاسی، احترامی به کمال و احتشامی تمام‌ دارد. این احتشام را تاریخ به او نبخشید، شعر به او داد. مرتضی کیوان، این «آتش افسردۀ افروختنی»، با جادوی شعر فارسی جاودانه شد، با افسون شعر فارسی افسانه شد. اشعار شاملو، ابتهاج، نیما، کسرایی و دیگران برای او، کیوان را از انجماد در حافظۀ تاریخ رها کرد. شعر فارسی بود که نام کیوان را سبز کرد، سرو کرد، تذرو کرد. نام او را سیاست به شعر باخت. و همیشه باخته است. سیاست همیشه به شعر باخته است.
@matikandastan