خدای عزیز!. امروز صد سالم است. کوشیدم به پدر و مادرم حالی کنم که زندگی هدیه‌ی عجیبی است

خدای عزیز !
امروز صد سالم است. کوشیدم به پدر و مادرم حالی کنم که زندگی هدیه ی عجیبی است.
اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داند. خیال می کند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد این هدیه دلش را می زند. خیال می کند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می گذارد. به طوری که می شود گفت حاضر است دورش اندازد. ولی عاقبت می فهمد که زندگی هدیه ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند. آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوار آن باشد.
من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه می گویم. آدم هرچه پیرتر می شود باید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهد. آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هنرمند بشود. در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برد. اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند !

اریک امانوئل اشمیت