جریان به ظاهر روشنفکری غالب که در سئوال اول به آن اشاره کردم در بسیاری از مواقع حساس تاریخی کلک زده است و هنری را ترویج نموده که م

جریان به ظاهر روشنفکری غالب که در سئوال اول به آن اشاره کردم در بسیاری از مواقع حساس تاریخی کلک زده است و هنری را ترویج نموده که مثلاً متعهدانه است، مردم­مدار است و همواره در صدد بوده تا مرز میان مخاطب عام و خاص را از میان بردارد. در برخی موارد حتی با پایین کشیدن خود، منظورم سطح کیفی آثار است، و نه کمک به بالا کشیدن مخاطب به او دائماً باج داده تا منافع­اش را عملی سازد.

* خب آقای گلشیری شما نمونه‌هایی از روشنفکرانی که این‌طوری به گفته‌ی شما کلک زده باسند سراغ دارید؟
گلشیری: نمونه­ها فراوانند. وقتی از جریانی با این وسعت حرف می‌زنیم در هر دوره­ی خاصی، پیش از انقلاب، انقلاب، دوران جنگ و سازندگی و اصلاحات و بعد از آن به خصوص با چنین صداهایی به کرات مواجه شده­ایم که اتفاقاً خصیصه­ی این جور آثار میرا بودن و مقطعی ­بودن­شان است. متصل بودن به طناب نامرئی قدرت مسلط، ایدوئولوژی خاص یا هر چیز دیگری از طرف هنرمند آثاری پدید می­آورد که تاریخ مصرف­شان به زودی فرا می­رسد. اشتباه نکنیم؛ این خود به آن معنا نیست که فرم و قالب و تکنیک چشم­های هنرمند متفاوت (غیر پوپولیست) را به واقعیت پیرامونش بسته است. بهره گرفتن از امکانات و ظرفیت­های پنهانی که در زبان عامیانه، روابط اجتماعی و مسایل به ظاهر سطحی جامعه نهفته است از جمله مهمترین منابعی است که بدون آن­ها نقش خلاقیت و آفریندگی مختل می­شود. اجازه بدهید با یک مثال سینمایی مبحثم­ را کامل کنم. دو فیلم «گوزن­ها» و «کندو» را که تقریبا با فاصله­ی یک‌سال از یکدیگر در ابتدای دهه­ی پنجاه ساخته شدند به یاد بیاوریم. اولی ساخته­ی مسعود کیمیایی است و دومی فریدون گله و تقریباً هر دو نیز شرایط طبقاتی جامعه­ی دو قطبی را از منظر آدم­های سطح پایین جامعه به تصویر می­کشد. خب کیمیایی به اعتقاد من موج­سوار خوبی بوده است، حتا وقتی زبان به انتقاد می­گشاید، چه قبل از انقلاب و چه حتی بعدش با اتکا به همان طنابی که ذکرش رفت سخن می­گوید. اما فریدون گله در لفافه به جای جار و جنجال­های سیاسی و تهییج مخاطب با استفاده از ساختاری