قارن که از مرگ برادر خشمگین بود بر آن‌ها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به‌سوی پارس رفت

قارن که از مرگ برادر خشمگین بود بر آن‌ها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به‌سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به‌سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن می‌گشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .
افراسیاب آشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به‌جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و درراه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .
وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می‌تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.
ویسه به او گفت : ما تاج‌وتخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و ازآنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی .
قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه این‌گونه نخواهد بود و این بلایی است که سر شما هم خواهد آمد .
جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستأصل شده بود تا اینکه در جنگ تن‌به‌تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. از آن‌سو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .