داستان حبیب جیبی …

داستان حبیب جیبی...
داستانی که در ابتداخواننده را با خود و فضای شرکتی که در آنجا کار می کند، آشنا کرده و بعد سریع و پشت سر هم به معرفی شخصیت های گونا گونی می پردازد که همگی در حد معرفی می مانتد و در طول داستان رها می شوند و تنها شخصیت های محوری خود راوی با حبیب جیبی می ماند و تنها در نقطه ی پایانی رئیس وارد داستان می شود که چندان نقشی ندارد.ریتم داستان بنا به طنز بودنش بسیار تند واتفاقات پشت سر هم رخ می دهد و این بر حس تعلیق داستان دو چندان می افزاید.طنز موقعیتی که با توصیف مکان های مختلف معظل دار از جمله بی آر تی ها و مکان های عمومی و... ادامه می یابد که علاوه بر اشاره به معظلات اجتماعی مفهوم مهمی را که در بر دارد و آن اینکه کمبود اساسی مورد نیاز در یک شرکت معتبر ، چقدر باعث هدر رفتن وقت و زمان می شود و به جای اینکه راوی توریست را به جاهای دیدنی کشور راهنمایی کند درست مکان هایی را ناخواسته نشان می دهد که نادیدنیست.نثر داستان یک دست و روان می باشد و در خاتمه شگفتی که در پایان داستان از اخراج راوی می گرفتیم چندان به دل نمی نشیند چه بسا که خواننده شاید انتظار داشته که راوی با تمام سعی و تلاشش نتواند او را به جلسه ی حیاتی ما بین دو کشور برساند و این باعث اخراج وی شود... خسته نباشید آقای طاهری.